سوالات متداولسوالات متداول خداناباوران

دین، تأییدکنندۀ تکامل

آیا نظریۀ فرگشت (تکامل) با دین در تضاد است؟

برخی با استناد به آیات متشابه موجود در سِفر پیدایش و قرآن، همچنین تفاسیر ظنی مدعیان غیر معصوم تفسیر و فقاهت، مدعی هستند که: متون دینی برخلاف نظریۀ تکامل است. آنان می‌گویند: بر اساس دین و کتب پیامبران، حضرت آدم تافته‌ای جدا بافته است که خلقتش به‌صورت دفعی از گِل زمینی انجام شده است. در نتیجۀ این اظهارات، امروزه شاهد جدالی بی‌نتیجه میان اصحاب علم و برخی متولیان دینی هستیم. اما چنین ادعایی تا چه اندازه به حقیقت نزدیک است؟ شکاف میان علم و دین و دوقطبی دانشمند و عالم دینی، نشئت گرفته از اختلافی اساسی است یا ساختگی؟ برای قضاوت منصفانه تا پایان این متن با ما همراه باشید.

آیا دین حقیقی با تکامل سر ناسازگاری دارد؟!

فرگشت یا تکامل، حقیقتی علمی و ثابت شده است که صحبت‌کردن راجع به وجود یا عدم وجود آن سطح علمی گوینده را زیر سؤال می‌برد؛ پس مناقشه نسبت به آن در این مطلب جایی ندارد. بلکه آنچه اهمیت دارد این است که دین چه مسئله یا مشکلی با تکامل دارد؟ یا شاید بهتر باشد بپرسیم موضع دین حقیقی نسبت به تکاملِ ثابت‌شده چیست؟!

بیان این نکته خالی از لطف نیست که دین با فرستادۀ زنده الهی در هر زمان تأویل و تفسیر می‌شود. بنابراین تفسیر و تأویل صحیح آیات قرآن و بیان متشابهات آن فقط از جانب فرستادۀ منصوب الهی برمی‌آید. این درحالی ست که فرستادۀ خداوند در این زمان، نه تنها تکامل را منکر نمی‌شود بلکه آن را برعکس همگی جاهلان، مؤیدی بر وجود خالق می‌داند و اینجاست که باید از ایجاد پیوند و درهم‌تنیدگی میان بی‌خدایی و نظریه تکامل، دست شست.

احمدالحسن به‌ عنوان مدعی جایگاه دینی و رسالت الهی این مطلب را چنین توضیح می‌دهند: «نظریۀ تکامل یک نظریۀ علمی است و پایه‌های آن بر دلایل علمی فراوانی استوار است که از جمله می‌توان به دلایل ژنتیکی اشاره کرد. هیچ فرد عاقلی که بتواند آنچه را در این دلایل مطرح می‌شود، درک کند، ممکن نیست این دلایل را رد کند و از همین رو در این عرصه، مجالی برای جدال در خصوص صحت نظریۀ تکامل باقی نمی‌ماند و این نظریه، حقیقتی است که خدشه‌‌ای به آن وارد نیست؛ مگر از سوی جاهلانی که نمی‌دانند چه می‌گویند که متأسفانه این افراد بسیار زیاد هستند!

به عقیدۀ من آقای داوکینز -آن‌طور که خود بیان کرده است[1]- و نیز هر زیست‌شناس ملحد دیگر، از پافشاری برخی عالمان دین بر اینکه «نظریۀ تکامل در تضاد با دین است» بسیار خوشحال هستند؛ چراکه آن‌ها به ‌عنوان زیست‌شناسان تکاملی می‌توانند درستی نظریۀ تکامل را به‌ گونه‌ای اثبات کنند که شکی دربارۀ صحت آن باقی نماند. از این‌ رو، این به آن معناست که معتقدان به متعارض‌ بودن دین و تکامل، بر این باورند که دین دارای نقایص قابل ملاحظه‌ای است؛ چراکه عالمان دینی اعتراف می‌کنند و اصرار دارند که دین با نظریه‌ای که از طریق ادلۀ درست علمی ثابت شده است، سرِ ناسازگاری دارد.

اینکه فردی بخواهد با استناد به متون دینیِ اثبات‌نشده یا متشابه (قابل تأویل)، مدعی تضاد دین با نظریۀ تکامل شود و دلیل این تضاد را همان متون اثبات‌نشده یا متشابه قرار دهد، در حقیقت به کاری دست زده است که عین جهالت و بی‌خردی است. اگر کسی درصدد انکار نظریۀ تکامل است، باید این کار را به ‌وسیلۀ دلایل علمی انجام دهد. علاوه بر این، وی باید دلایل علمی کسانی را که به ‌واسطۀ این ادله، نظریۀ تکامل را به اثبات رسانیده‌اند، با شیوه‌ای علمی رد کند. اما اگر فردی بخواهد با ادلۀ دینی نظریۀ تکامل را رد کند، باید به آن دسته از متون دینی ثابت‌شده و غیر قابل تأویل که این نظریه را مردود می‌شمارند، استناد کند. به علاوه، وی در ابتدا باید بطلان نظریۀ تکامل را بر اساس مدارک علمی اثبات کند و سپس نظریه‌ای علمی به ‌عنوان جایگزین ارائه نماید؛ که این نظریه هم باید به تأیید علم برسد. این چیزی است اثبات‌ نشدنی؛ چراکه تکامل ذاتاً یک حقیقت علمی ثابت شده است و فقط جاهلان لجوج آن را انکار می‌کنند. شاید دلیل این لجاجت -علاوه بر جهل منکران- به نقش‌داشتن خداناباوری و ایمان در این موضوع علمی بازگردد. فرد ملحد گمان می‌کند که اثبات تکامل، تأیید عقاید اوست، و شخص مؤمن نیز بر این پندار است که اثبات تکامل، خط بطلانی است بر عقایدش!

صد البته که این تصورات کاملاً نادرست است؛ چراکه ما اثبات کردیم و اثبات خواهیم کرد که تکامل، ایمان و وجود خدا را ثابت می‌کند. حقیقت آن است که باید از پیوند دادن و درهم‌ تنیدن «بی‌خدایی و الحاد» با «نظریۀ تکامل» دست شست؛ چراکه این ارتباط، ارتباطی موهوم و نادرست است. حتی اگر تمام قسمت‌های نظریۀ پیدایش و ارتقا درست باشند، باز هم تعارضی با متن دینی نخواهند داشت.»

آیا چگونگی خلقت انسان در تعریف علم با متون دینی مغایرت دارد؟

این سؤال مهمی است؛ چراکه اساسی‌ترین شکاف خداناباران با علمای دینی از این سؤال ناشی می‌شود. در واقع اختلاف اصلی میان آن‌ها به ‌دلیل شنیدن داستان خلقت حضرت آدم(ع) و مغایرت ظاهری آن با پروسۀ به ‌وجودآمدن نوع انسان در علم به وجود آمده است. احمدالحسن در ادامۀ به توضیح این مسئله می‌پردازند، ایشان می‌نویسند: «اگر اسیدهای آمینه در ضمن قوانین طبیعی جاری در دوران مشخصی از زندگی زمین ساخته شده باشند، سپس آن‌ها به ‌درستی گرد هم جمع شده و همانندسازها یا نقشۀ ژنتیکی را شکل داده باشند و با طی مراحل مناسب، اولین سلولی را که می‌توانسته از خودش همانندسازی کند، به وجود آورده باشد، سپس طی میلیاردها سال فرایندهای تکامل ژنتیکی، جهش‌های ژنی و انتخاب به وقوع پیوسته باشد تا بر زمین موجودی با جسم انسانی پدیدار گشته باشد، همۀ این‌ها تفسیری از وجود انسان ارائه نمی‌دهد که متعارض با متون دینی باشد؛ یعنی نمی‌توان بین متن دینی و علم زیست‌شناسی و نظرات این علم در خصوص پیدایش حیات و تکامل آن بر زمین، تضادی مشاهده کرد؛ زیرا مخلوقی که از گِل مرفوع آفریده شده است طبق متن دینی، همان نفس آدم(ع) در آسمان اول است. بنابراین اشکالی نخواهد داشت اگر بگوییم یک جسم معین به ‌طور تدریجی و مرحله‌ به‌ مرحله، در این زمین تکامل یافته و سپس نفْس به آن متصل شده باشد.

اما اینکه سلول از مواد غیر زنده حاصل شده باشد نیز هیچ تضادی با متن دینی ندارد؛ چراکه چنین پیدایشی، بیانگر خلق از عدم نیست؛ بلکه نشان‌دهندۀ آفرینش از مواد و انرژی‌هایی است که پدیدآورندۀ علل و اسبابی هستند که به مسبب اصلی یعنی خداوند سبحان، متنهی می‌شوند. این موضوع در بخش بررسی نظریۀ انفجار بزرگ، تشریح خواهد شد.»

همچنین در ادامه به ساختگی‌بودن تعارض علم و دین تصریح کرده و می‌گویند: «علاوه بر این نقشۀ ژنتیکی، قانونمند (منظّم) است و این خود بر قانون‌گذار (نظم‌دهنده) دلالت دارد. از این‌ رو، نظریۀ پیدایش حیات نه تنها تضادی با متن دینی ندارد، بلکه همان طور که پیش‌تر عنوان کردم، از وجود خداوند حکایت می‌کند. به خواست خدا این موضوع را به‌ صورت موشکافانه مطرح خواهم نمود.

در نتیجه متن دینی به ‌خودی‌خود با نظریه‌های پیدایش و ارتقا (نظریۀ تکامل) تعارضی ندارد. بر این اساس نمی‌توان با این استدلال که خدا و دین، از نحوۀ پیدایش انسان بر این زمین تفسیری ارائه می‌دهند که با علم زیست‌شناسی، مطالعات سنگواره‌شناسی، بررسی‌های ژنتیکی و تجزیه و تحلیل سنگواره‌ها ناسازگار است، دین را منکر شد و مردود دانست. پیش‌تر بیان شد که اصولاً چنین تعارضی وجود ندارد. آری، می‌توان گفت که علم نه با خود دین، بلکه با درک و فهم ناقص برخی متصدیان صدور فتوا از متون دینی که فقهای مسلمان سنی و شیعه و نیز فقهای مسیحی و یهودی نامیده می‌شوند، در تعارض است و ایراد مزبور بر این افراد وارد می‌شود نه به ‌طور کلی بر دین الهی یا متنِ دینیِ الهیِ ثابت‌شده. این افراد خود عهده‌دار عواقب آرای خویش هستند و صحیح نیست که شکاکان یا منکران دین و متن الهی، بر پایۀ نظرات این افراد جبهه‌گیری کنند. این دروغی بزرگ است، و ترفندی است که ملحدان یا کسانی که در وجود خدا شک دارند، با دستاویز قراردادن آن و طرح این موضوع که دین الهی و متن دینی برابر است با آرا و نظرات اینان، خود را فریب می‌دهند. اگر منکران وجود خدا مایل هستند با این دروغ زندگی کنند و با پیروزی خیالی خداناباوری بر دین، خود را فریب دهند، این به خودشان مربوط است، ولی به نظر من به این ترتیب، آن‌ها خوشبخت‌تر از آن عالِم دینی فریب‌کاری که از او انتقاد می‌کنند، نیستند. متون دینی نه‌تنها هیچ گونه تضادی با علم زیست‌شناسی و علوم نوین ندارند؛ بلکه در این متون به حیات زمینی که اکنون بخشی از آن به‌ وسیلۀ سنگواره‌ها شناسایی شده -یعنی انسان‌نماها از قبیل برخی گونه‌های هوموارکتوس، برخی گونه‌های هوموساپینس و انسان نئاندرتال- پرداخته شده است؛ با این عنوان که پیش از انسان، انسان‌نماها و موجوداتی بوده‌اند که توانایی درک و عقل آن‌ها از انسان کنونی کمتر بوده است.»

نشانه‌هایی از فرگشت در روایات شیعی از زبان احمدالحسن

ایشان پس از ابهام‌زدایی از تفکرات عجیب و غریب موجود، به روایاتی از امامان شیعه دربارۀ انسان‌نماها که مؤید نظریۀ تکامل است، اشاره می‌کند.

از محمد بن علی باقر(ع) روایت شده است که فرمود: «خداوند عزوجل در روی زمین از هنگامی که آن را آفرید، هفت دوره جهانیان را که هیچ‌یک از آن‌ها از فرزندان آدم نبودند، از قشر رویین زمین خلق کرد و آنان را با عالَم خودشان یکی پس از دیگری در زمین سکنا داد، سپس خداوند عزوجل پدر این بشر را خلق کرد و فرزندانش را از او آفرید.»[2]

این روایت و دیگر روایات، بیان می‌کنند که تکاملی در زندگیِ هوشمند و باشعور بر این زمین وجود داشته است. در این روایت به هفت نسل که از قدرت عقل و درک برخوردار بوده‌اند، اشاره شده که نفس آن‌ها با نفس آدم متفاوت بوده، از فرزندان آدم نبوده‌اند و پیش از آدم(ع) بر این زمین پدیدار گشته‌اند.

در روایتی دیگر از حضرت امام محمد باقر(ع) به نقل از پدرانش(ع) از امیرالمؤمنین(ع) روایت شده است که ایشان فرمودند: «هنگامی که خداوند تبارک و تعالی اراده فرمود تا به دست خویش موجودی (یعنی انسان) را بیافریند و این در زمانی بود که از خلقت جن و نسناس بر زمین هفت هزار سال گذشته بود. چون شأن و ارادۀ حقّ تعالی بر این تعلّق گرفت كه آدم را بيافريند… من می‌خواهم خلقی به دست خودم بیافرینم و از نسل او پیامبران و فرستادگان و بندگانی شایسته و ائمه‌ای هدایتگر قرار دهم و آن‌ها را جانشینان خود بر زمینم نمایم تا آن‌ها را از نافرمانی من بازدارند و از عذاب من بیم دهند، و به طاعت من رهنمون سازند و آن‌ها را به راه و روش من سلوک دهند و آن‌ها را حجت خویش بر ایشان قرار می‌دهم و نسناس را از زمینم برمی‌کنم و از آن پاکشان می‌گردانم.»[3] در روایت بالا واضح و روشن است که قبل از حضرت آدم، انسان‌نماها بر زمین وجود داشته‌اند. از سوی دیگر مشخص است که منظور از «هفت هزار سال» قید شده در روایت، همین مقیاس زمانی نیست که ما اکنون به‌ عنوان سال می‌شناسیم؛ زیرا می‌توانیم تصور کنیم که زمان دارای واحدهای اندازه‌گیری دیگری است که چون به ابعاد دیگری مربوط می‌شود که خارج از وجودی است که در آن به سر می‌بریم، برای ما مجهول و ناشناخته مانده است.»

منبع: احمدالحسن، توهم بی‌خدایی، ترجمۀ فارسی، 1397 ه.ش، صص 168 ـ 171

سخن پایانی

انسان منصف پس از مطالعۀ متون بالا باید از خود سؤال کند: آیا زمانی که هیچ سندی در رد نظریۀ تکامل در اصل متون دینی وجود ندارد، کوبیدن بر طبل جدایی میان علم و دین منطقی است یا از سر لج‌بازی؟ ما به ‌دنبال حقیقتیم یا تأییدی بر باورهای قبلی خود؟

در واقع میان دنباله‌روی محض از تمام باورهای یک دانشمند و یک عالم دینی تفاوت چندانی وجود ندارد؛ هر دو انسان‌هایی خطاکارند که ممکن است ظن شخصی خود را در تفسیر حقیقت دخیل کنند. تفکیک سخن درست و مستند از سخن نادرست و مغرضانه، به ‌عهدۀ انسان هوشیاری است که در جست‌و‌جوی حقیقت است.


[1]. دکتر داوکینز می‌گوید: «من از فکر برخی مردمی که در کلیساها علم می‌آموزند و می‌گویند تکامل با دین ناسازگار است، خرسند و درشگفتم؛ زیرا ما به ‌طور قطع و یقین می‌توانیم اثبات کنیم که تکامل واقعیت دارد.»
[2]. صدوق، خصال، ص ۳۵۹، و نیز: عیاشی، تفسیر عیاشی، ج ۲، ص ۲۳۸.
[3]. قمی، تفسیر قمی، ج ۱، ص ۳۶؛ صدوق، علل الشرایع، ج ۱، ص ۱۰۴.

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا