سیره دعوت امام احمدالحسن
- شنبه, 09 ارديبهشت 1396
زندگی نامه سید احمدالحسن و سیره دعوت ایشان
بسم الله الرحمن الرحیم
والحمد لله رب العالمین
وصلی الله علی محمد و آل محمد الائمۀ والمهدیین و سلم تسلیماً کثیرا
معرفی مختصر
سید احمدالحسن(ع)، همان مهدی اول، وصی و فرستاده امام مهدی(ع)، که در وصیت شب وفات رسول خدا(ص) یاد شده است، هستند.
نام ایشان، احمد فرزند سید اسماعیل، فرزند سید صالح، فرزند سید حسین، فرزند سید سلمان، فرزند امام محمد، فرزند امام حسن، فرزند امام علی، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام موسی، فرزند امام جعفر، فرزند امام محمد، فرزند امام علی، فرزند امام حسین، فرزند امام علی بن ابیطالب (درود و سلام بر ایشان) است. به شجرهنامۀ امام احمدالحسن یمانی(ع) و گواهی سید محسن صالح حسین سلمان، بزرگ قبیلۀ آل مهدی (عموی سید احمدالحسن(ع)) در خصوص اینکه نسب ایشان به امام مهدی(ع) بازمیگردد مراجعه کنید. (بهصورت دیداری و شنیداری)
سید احمدالحسن(ع) در بصره، جنوب عراق زندگی میکرد و تحصیلات دانشگاهی خود را کامل و مدرک لیسانس مهندسی عمران را دریافت کرد. سپس به نجف اشرف رفت و برای تحصیل علوم دینی، در آنجا ساکن شد و پس از اینکه از واحدهای درسی و روش آموزش در حوزه نجف آگاهی پیدا کرد، دریافت نحوۀ آموزش علوم حوزه، دستکم نسبت به ایشان، ارزش چندانی ندارد و نیز دریافت که این روش آموزش، از کمبودهای بزرگی رنج میبرد؛ اینکه آنان، زبان عربی و منطق و فلسفه و اصول فقه و علم کلام (عقاید) و فقه (احکام شرعی) را تدریس میکنند، ولی اصلاً قرآن کریم یا سنت شریف (احادیث محمد رسولالله(ص) و امامان(ع)) را تدریس نمیکنند. همچنین آنان، اخلاق الهی را که یک مؤمن باید به آن آراسته شود، آموزش نمیدهند.
بنابراین ایشان تصمیم گرفت در خانه، گوشۀ عزلت اختیار کند و خودش به مطالعۀ علوم آنها بپردازد، بدون اینکه از کسی کمک بگیرد و فقط همراه آنها بود و با برخی از آنها ارتباط داشت و آنان نیز با ایشان ارتباط داشتند. ایشان در حوزه درس نخواند، بلکه فقط در حوزۀ علمیه در نجف اشرف و در میان علمایشان حضور داشت؛ درست به همان صورتی که مریم(ع) در هیکل و در میان علمای یهود بود.
اما علت پیوستن ایشان به حوزه علمیه، این بود که ایشان، امام مهدی(ع) را در رؤیایی دید و آن حضرت در آن رؤیا به ایشان دستور داد که به حوزۀ علمیه در نجف برود و در آن رؤیا، وی را از آنچه برایش اتفاق خواهد افتاد، آگاه کرد. در عمل نیز همۀ آنچه امام مهدی ع در رؤیا به وی خبر داده بود، اتفاق افتاد.
دعوت یمانی چه زمانی و از کجا آغاز شده است؟
دو سال قبل از سال ۱۹۹۹، سید احمدالحسن(ع) با پدرش، امام مهدی(درود خداوند بر ایشان)، در عالم واقع، ملاقات میکرد و از علم ایشان سیراب میشد و طبق رهنمودهای ایشان، حرکت میکرد. در پایان سال 1999 و با دستور امام مهدی(ع) با شدت، شروع به انتقاد از امور باطل در حوزه نمود و از آنها خواستار اصلاح علمی، عملی و مالی شد. این جریانِ نقد و درخواست اصلاح، تا سال 2002 ادامه یافت تا اینکه امام مهدی(ع) به سید احمدالحسن(ع) دستور داد، به مردم ابلاغ کند که ایشان، فرستادهای از سوی امام مهدی(ع) است. و [بهاینترتیب] دعوت مردم به ایمان به سید احمدالحسن(ع) در نجف اشرف، در ماه هفتم سال 2002 مطابق با جمادیالاول سال 1423 هجری آغاز شد؛ آنجا که پدرشان، امام مهدی(ع) به ایشان دستور داد که همۀ مردم را به اینکه وی، همان شخص مذکور در وصیت شب وفات رسول خدا(ص) است؛ دعوت کند.
مراحلی که سید احمدالحسن(ع) برای اصلاح حوزۀ علمیه دنبال نمود:
تلاش برای اصلاح در حوزه علمیه در آغاز دعوت و پیش از آنکه دعوت علنی شود، آغاز شد. این تلاش بر سه محور متمرکز بود که عبارتاند از:
۱. اصلاح علمی که در آن، از دو ابزار بهره جست:
اول، نگاشتن کتابی به نام «سرگردانی یا راه بهسوی خدا» بود که تأثیر خوبی بر جای گذاشت، خصوصا بر شیخ محمد یعقوبی که موجب تحسین و ستایش وی شد. تا آنجا که ـطبق آنچه برخی از شیوخ و بزرگانی که در آن زمان از پیروانش بودند برای سید احمدالحسن(ع) نقل کردندـ تصمیم به نشر مجدد این کتاب داشت.
دوم، صحبت و بحث با طلاب و علما دربارۀ کمبودهای علمی که در حوزه وجود داشت. برخی از افرادی که به ایشان ایمان داشتند در این کار، ایشان را یاری میکردند و برخی افراد هم از سخن ایشان و حقی که بیان میکرد تأثیر پذیرفته بودند.
۲. اصلاح عملی که به امربهمعروف و نهیازمنکر مربوط میشد؛ بهعنوانمثال، وقتی صدام طغیانگر، اقدام به نجسکردن قرآن نمود ـآن هنگام که آن را با خونِ نجسِ خود نگاشت؛ درحالیکه مسلمانان اجماع دارند که خون، نجس است و نجسکردن قرآن، حرامـ ایشان در آن زمان درخواست کرد که علما، موضعگیری و دستکم بیانیهای منتشر کنند؛ ولی آنان با تقیه، بهانه آوردند؛ برای آنان، جانهایشان از قرآن عزیزتر بود؛ زیرا اگر یقین داشتند که (لا قوة الا بالله) «هیچ نیرویی نیست مگر با خداوند» و یقین داشتند که خداوند از آنان دفاع خواهد کرد، قطعاً موضعگیری میکردند. بنابراین ایشان، شخصاً موضعگیری کرد و از انجام این کار خباثتآلود صدام طغیانگر، اعلام انزجار نمود و به دَفَعات و در سخنرانیهایش در مجالس بیان نمود که صدام، با نوشتن قرآن با خون نجسش، مرگش را با دست خودش امضا کرده است؛ ولی آنان بهجای اینکه به ایشان کمک کنند، شروع به کنارهگرفتن از ایشان کردند و حتی یکی از آنان، ایشان را به طریق مؤدبانهای از خود راند! زیرا میترسیدند وقتی صدام او را برای اعدام بازداشت کند، آنان را نیز همراهش اعدام کند؛ چراکه به سخن وی علیه صدام طغیانگر گوش کرده بودند! درهرحال، در این عرصه ـیعنی اصلاح عملیـ پاسخ مثبتی از آنان دریافت نکرد.
۳. اصلاح مالی که مربوط به انفاق اموال صدقات به فقرا میشد. این آخرین مرحله پیش از علنیشدن این دعوت بود و در این کار، بسیاری از طلبههای حوزه علمیه ایشان را یاری دادند؛ اما یاری تعداد اندکی از آنان واقعاً به خاطر نیازمندان بود و یاری بیشترشان به این دلیل بود که خودشان از تبعیضی که در مصرفِ اموال حوزۀ علمیه انجام میشد، در رنج و سختی بودند. در این عرصه، نتایج اندکی حاصل شد. البته پس از اینکه خودِ سید احمدالحسن(ع) یا برخی از انصارش از طلبههای حوزۀ علمیه، مذاکرات سخت و تلخی با مراجع دینی در نجف انجام دادند؛ ازجملۀ این مراجع، سیستانی و محمدسعید حکیم و محمد اسحاق فیاض بودند. از جمله کسانی که بیشترین تأیید زبانی و گفتاری را در پاسخ ابراز مینمود، شیخ یعقوبی بود که مجادله نمیکرد؛ بلکه وقتی سید احمدالحسن(ع) یا یکی از مؤمنان به سید احمدالحسن ـدر آن زمانـ وی را به یاد سیاست مالی امیرالمؤمنین علی(ع) انداخت، به وجود اشتباه، اعتراف کرد و گفت که ما به اصلاح مالی نیازمندیم.
درهرحال، نتایج فوری در تمامیِ این محورها، اندک بود و این جماعت نمیخواستند گامی بهسوی امام بردارند.
ارتباط سید احمدالحسن(ع) با مراجع معروف نجف و دیگر مراجع
سید احمدالحسن(ع) کانون توجه علما و طلاب حوزه بود، به ایشان احترام میگذاشتند، گرامیاش میداشتند و ایشان، با هیبت و با وقار بودند. همه به این موضوع گواهی میدادند و از جدّیت و اقدام و شدت ایشان برای رضای خداوند و نقد ایشان برای پایهریزی و تلاشهایش در جهت اصلاح فسادی که حوزه را لبریز کرده بود، شگفتزده بودند. سپس بعد از اینکه به آنان خبر داد که فرستادهای از طرف پدرش امام مهدی(ع) است، وضعیت تغییر کرد و آنها شروع به گفتن عباراتی مثل ساحر و دروغگو(که از ساحت ایشان بسی به دور است) کردند. سپس برخی از مراجع، به قتل ایشان فتوا دادند.
تلاشهای نظام صدام ملعون برای پیگیری و تعقیب ایشان
صدام ملعون، برخی از افرادی که فقط با سید احمدالحسن(ع) در ارتباط بودند، را بازداشت کرد. حتی کسانی که از مومنین به ایشان نبودند. او پس از آشکارشدن دعوت، تعدادی از طلبههای حوزه را ـحتی آنهایی را که به ایشان ایمان نیاورده بودندـ بازداشت کرد؛ فقط به این دلیل که سعی داشت از طریق آنها به سید احمدالحسن(ع) دست یابد و ایشان را بازداشت کند. سپاس و ستایش مخصوص خدایی است که صدام و سربازانش را خوار و ذلیل کرد و آنان را ناامیدانه بازگرداند.
نظر سید احمدالحسن(ع) درباره جنگی که صدام را سرنگون کرد
وقتی صدام ملعون، قرآن کریم را نجس کرد و آن را با خون نجسش نگاشت و سپس جشن تولد شوم خود را برگزار کرد، سید احمدالحسن(ع) فرمود: این آخرین جشن تولد صدام ملعون است و بعد از این سال، دیگر هرگز جشن تولد شومش را برگزار نخواهد کرد؛ چراکه او به خداوند تعدّی کرد و در ملکوتِ خدا با خدا به مبارزه برخاست. پس خداوند هرگز او را رها نخواهد کرد.
در حدیث قدسی، از خداوند سبحان آمده است: «ظالم، شمشیری است که به بوسیلهی او – از اهل باطل- انتقام میگیرم. و از او [هم] انتقام میگیرم». صدام، طاغوت بود و از طرف خداوند، با شمشیر به جزای خودش رسید.
ارتباط امام احمدالحسن(ع) با حکومت عراق و کمپین رسانهای رجال دینی و حکومت، برای بدجلوهدادن و نابودکردن دعوت یمانی
انصار امام مهدی(ع) به هیچ شکلی، در انتخابات شرکت نکردهاند؛ زیرا سید احمدالحسن(ع) به تنصیب [حکام توسط] مردم، ایمان ندارد؛ بلکه به تنصیب پیامبران و اوصیا(ع) توسط خداوند سبحان و متعال ایمان دارد، هرچند مردم، ناپسند بدارند. هرچند وقت یکبار، حکومت یکی از مکانهای عبادی مخصوص انصار را منهدم و تعدادی از آنها را بازداشت میکرد. پس از آن، مکتبی را که مخصوص انصار در نجف است پُلمپ و دهها تَن از انصار را پیش از حادثه زرگه ( درگیری حکومت عراق با حزب شخصی بنام گرعاوی که به جند السماء -سربازان اسمان- معروف بودند)، دستگیر کردند. ازجمله انصار دستگیرشده، سید حسن حمامی بود که جزو بزرگان علمای نجف و فرزند مرجع دینی، مرحوم سید محمدعلی حمامی بود.
وقتی آنان مکانهای عبادت مخصوص انصار در کربلا و نجف را منهدم و مکتب نجف را پلمپ کردند، رسانههای خبری را از تصویربرداری یا ارائۀ گزارش واقعه منع کردند. وقتی فتنۀ زرگه اتفاق افتاد و برخی رسانههای خبری، حادثههای انهدام و پلمپکردن اماکن و بازداشت انصار را گزارش دادند، آنها سعی کردند با نسبتدادن حادثۀ زرگه به انصار، بر جنایات خودشان سرپوش بگذارند؛ تا به این ترتیب بگویند: انصار، استحقاق کاری را که قبلاً با آنان کردهایم، داشتهاند. خدا را شکر که حقیقت، روشن و جنایات آنان آشکار شد. باوجود این، حکومت [همچنان] به بازداشتکردن برخی از انصار، ادامه میداد و تا مدتها، مکتبِ نجف پلمپ شده بود و اجازه بازگشاییِ آن را به انصار نمیدادند. [در حال حاضر، مکتب در نجف، به شکل رسمی فعالیت میکند.]
در خصوص مجلس اعلی و زیرشاخههای آن: در ماه ذیالحجه سال 1428 همایشی در نجف برگزار شد و در این همایش، برخی از نمایندگان مراجع، درخواست مخالفت با این دعوت را مطرح کردند. این سخن را برخی از شبکههای ماهوارهای، منتشر کردند و چند روز پس از این درخواست، نیروهای ستمگری در نجف به انصار یورش بردند، آنان را بازداشت و مکتب را پلمپ کردند.
رجال دین، کمپین رسانهای بزرگی را برای بدجلوهدادن وجهۀ سید احمدالحسن(ع) و دعوت ایشان (ع) شروع کردند. مثالی از این تزویر و دروغی را که سید احمدالحسن(ع) بشخصه با آن مواجه شد بیان میکنم. چند سال پیش، در شبکۀ ماهوارهای ایرانیِ الکوثر و در برنامۀ (مهدی موعود)، علی کورانی را مهمان کردند و تقریباً تمام این برنامه، به بحث و بررسی دربارۀ سید احمدالحسن(ع) و بدجلوهدادن وجهۀ دعوت اختصاص داشت. ازجمله مطالبی که علی کورانی بیان داشت، این بود که «احمدالحسن میگوید: خواهر او [کورانی] را به عقد امام مهدی (ع) درآورده است.» درحالیکه او یقین داشت که سید احمدالحسن(ع) چنین سخنی را بیان نکرده و میدانست که دروغ میگوید؛ اما او با وجود سن و سالی که دارد و عمامهای که بر سرش مینهد از گفتن دروغ و فریب حیا نمیکند. در شبکۀ عراقی ـشبکۀ تبلیغاتی که حکومت عراق، آن را پشتیبانی و حمایت و نظر حکومت را نقل و از آن دفاع میکندـ در برنامۀ خبری و چند روز پس از حادثۀ زرگه و پس از اینکه روشن شد سید احمدالحسن(ع) با آن ارتباطی ندارد، با شخصی بهصورت تلفنی تماس گرفتند و این شخص به کشتن سید احمدالحسن (ع) فتوا داد. درحالیکه مجری برنامه، یا شبکهای که زیر نظر حکومت است، در برابر این سخن واکنشی نشان نداد که این خود دلالت بر رضایتشان داشت. و این تصریحکردن، در آن زمان در نیتهای آنان روشن بود و بعداً آن را اجرا کردند.
ولی انصار امام مهدی (ع) علیه حکومت، سلاحی به دست نگرفتند؛ بهرغم اینکه نیروهای زیر نظر حکومت عراق، مکانهای عبادتشان در نجف و کربلا را تخریب و منهدم کردند، مکتبِ نجف را پلمپ کردند، بازداشت کردند و همچنان بازداشت میکردند. سپس، حادثۀ محرم سال 1429 اتفاق افتاد که در آن بسیاری از انصار شهید شدند و بسیاری دیگر نیز دستگیر... . [انشاءالله سخن دربارۀ حادثهها میآید. و بخشی را میافزاییم که از این حادثهها سخن میگوید و نیز مسائلی که پس از آن اتفاق افتاد].
سید احمدالحسن(ع) در پاسخ به یکی از پرسشگران میفرماید: «حیدر مشتت، مباهله کرد. از آنچه برایش افتاد، بپرسید. عبدالعزیز حکیم و فرزندش به ما ظلم کردند؛ از آنچه برایشان [اتفاق] افتاد بپرسید. لشکر مرجعیت و سپاه مقتدی به ما ستم کردند؛ از آنچه پس از مدتی نهچندان طولانی برایشان اتفاق افتاد بپرسید. خداوند به همگی آنان فقط چند روز اندک فرصت داد. حیدر مشتت مانند یک دیوانه رفتار کرد؛ سپس با رفتارهایی احمقانه، در ایران زندانی شد. و بعد از آن در عراق، پس از اینکه کارش را با منتشرکردنِ قسم برائت در خصوص اینکه من [احمدالحسن] بر حق نیستم در روزنامۀ رسمی خود خاتمه داد، به هلاک رسید. اما عبدالعزیز و فرزندش، دو سال قبل، فقط چند روز گذشت تا اینکه آمریکا، مزدورِ خودفروختۀ خود ـعمار بن عبدالعزیزـ را خوار و ذلیل کرد و او را به زندان انداختند. اگر او علیه آنان میبود، این قطعاً باعث افتخار بود؛ ولی او در برابرشان کُرنش و بهطور کامل با آنان سازش کرد. عبدالعزیز پس از این [حادثه] کاخ سیاه را زیارت کرد و با گرمیِ تمام، با بوش ـکه دشمن خداستـ دست داد. که این رفتار بر نداشتن عقل و خواری در دنیا دلالت دارد. یک سال قبل ـیعنی پیش از حادثۀ محرمـ همگی علیه ما جمع شدند. عبدالعزیز حکیم و فرزندش، پس از اینکه چند روز از بازگشایی مکتب میگذشت، اقدام به پلمپکردن مکتب کردند و برای بار دوم، تعداد زیادی از انصار را از روی ظلم و ستم، نزدیک ضریح امیرالمؤمنین(ع) دستگیر کردند. به این ترتیب، لشکر شیطانی مرجعیت و لشکر مقتدی صدر، جرم خود را کامل، و به کشتن و منهدمکردن مکانهای عبادت ما در همۀ مناطق عراق اقدام کردند. اما پس از چند روز کوتاه، نتیجه چه شد؟ عبدالعزیز به سرطان دچار شد؛ درحالیکه این عذاب و خواری دنیا، پیش از آخرت است. در حادثهای بیسابقه، میان لشکر مقتدی و سپاهیان مرجعیت، کشتوکشتار به راه افتاد و حادثه به آن صورت نبود که یک طرف، طرف دیگر را به قتل برساند یا بر دیگری پیروز شود؛ بلکه سپاه مقتدی، تعداد بسیاری از سربازان مرجعیت را به قتل رساند و سپس وضعیت برعکس شد و سربازان مرجعیت، لشکر مقتدی را درو کردند. آیا تمامی اینها نشانه نیست؟ خداوند چه کاری باید انجام دهد تا مردم ایمان بیاورند؟! آیا فرشتهای را بالای سر هرکدامشان بفرستد تا او را بزند؟! و اگر از او بپرسد: چرا مرا زدی؟ به او بگوید: چون به احمدالحسن ایمان نداری؟ آیا این چیزی است که شما میخواهید؟! لا حول ولاقوة الا بالله العلی العظیم».
برخی مسائل جزئی [اما مهم] در دعوت مهدوی یمانی
در حقیقت، بیان همۀ جزئیات دشوار است. و این دعوت مهدوی ـبهطور کلیـ و سید احمدالحسن(ع) ـبهطور خاصـ و مؤمنان، با اتفاقات بسیاری روبهرو شدند؛ ولی در ادامه تنها برخی از نکات جزئی آمده است:
آغاز اعلان دعوت در سال 2002 بود. پس از آن، نظام صدام، سید احمدالحسن(ع) را تحت تعقیب قرار داد و ایشان مجبور شدند چند ماهِ اندک از انظار ایشان پنهان شوند. در آن مدت، هیچکدام از مؤمنان بهجز شیخ ناظم (خداوند حفظش کند) با ایشان دیدار نمیکرد و در آن زمان برای اینکه به [دیدار] سید احمدالحسن(ع) برسد سختیهای بسیاری را تحمل کرد.
مدتی بعد از سرنگونی نظام بعث در سال 2003، دعوت مهدوی، مجدداً در نجف، بصره، عماره، ناصریه، بغداد، کربلا و دیگر استانهای عراق آغاز به کار کرد. سپس شیخ ناظم عقیلی، درحالیکه حسین جبوری (ابوسجاد) همراهش بود به حضور امام احمدالحسن(ع) آمد و در آن زمان همراه ایشان به نجف اشرف عزیمت کرد. به لطف خداوند، یکی از انصار ـشیخ حبیب مختار (خداوند حفظش کند) -پدر شیخ حازم مختارـ در حیالنصر (محلۀ النصر) در نجف، خانهای داشت و اتاق شخصی یا دفتری نیز، جدا از خانهاش داشت. ایشان در آن زمان، آن [اتاق یا دفتر] را برای کار دعوت اختصاص داد. و سید احمدالحسن(ع) نیز این مکان را مکتب (دفتر) در نظر گرفت که در آن، با همۀ مردم دیدار میکرد. هم انصار، هم طلبههای حوزه و هم دیگران. امام(ع) در آن زمان، در خانهای چسبیده به مسجد سهله زندگی میکرد و در آن دفتر (یا اتاق) تا دیروقت با مردم و مؤمنان دیدار مینمود. همانطور که از حسینیهها دیدار و نماز جمعه برپا میکرد و با مؤمنان و پرسشگران در حسینیهها دیدار مینمود.
پس از آن، به دلیل فتواهای مجرمانه و غیرمسئولانۀ برخی از مدعیان دین و همچنین تحرکات برخی افرادِ صاحبنفوذ در آن زمان در عراق، کارها بهنوعی شروع به سختشدن بر امام احمدالحسن(ع) کرد و درنتیجه ایشان، در سال 2006 مجبور شد برخی از انصار را مکلف کند -ازجمله شیخ عیدان ابوحسین- تا مکان امنی پیدا کنند که در آنجا زندگی کند. آنان یک قطعه زمین کشاورزی در اطراف نجف پیدا کردند و ایشان قطعه زمین را خریدند و در آن خانهای ساختند تا به همراه خانوادهاش در آن زندگی کنند. ایشان(ع) در پایان سال 2006 برای زندگی به آنجا نقلمکان کرد؛ درحالیکه از عموم انصار و همچنین از مردم به دور بود. بهطوریکه دیگر نمیتوانست بهطور مستمر در مکتب یا دفتر حضور پیدا کند تا در آنجا با انصار و عموم مردم دیدار داشته باشد؛ و نیز دیگر نمیتوانست مانند قبل، نماز جمعه را در حسینیهها اقامه نماید؛ به این ترتیب در پایان سال 2006 مرحلۀ جدیدی در دعوت آغاز شد؛ یعنی دیدارنکردن مردم با ایشان (ع) بهصورت چهرهبهچهره مثل گذشته و صحبتکردن با ایشان بهصورت مستقیم. امام احمدالحسن(ع) به منتقلکردن اخبار و ارشادات و رهنمونها از طریق مؤمنان معتمد (خدا حفظشان کند) بسنده میکرد؛ یعنی همان کسانی که جای خانۀ ایشان را میدانستند و با ایشان در ارتباط بودند و در آن زمان، با ایشان دیدار میکردند؛ ازجمله، سید علاء میالی و حسین الجبوری (ابوسجاد) و برادرش محمد (خداوند حفظش کند)، شیخ حیدر زیادی، شیخ محمد حریشاوی و دیگر مؤمنانِ معتمد در آن زمان. بهعلاوه ایشان با حوزۀ مهدوی و مکتبی که در آن زمان در نجف بود، ارتباط داشتند و پیوسته آنان را راهنمایی میفرمود.
امام احمدالحسن(ع) پیوسته در این خانه بود تا اینکه در آغاز سال 2007 مجبور شد آنجا را ترک کند؛ طوری که نیروهای نظامی بسیاری، تنها ساعاتی بعد از ترک خانه توسط ایشان و همسر و فرزندانش، به آن خانه حملهور شدند. طبیعتاً این حمله، هیچگونه مجوز قانونی و توجیه عقلانی نداشت، بلکه تنها رفتاری از طرف گروههای صاحبنفوذ آن زمان بود و نه چیز دیگر. متأسفانه، آنها یکی از همسایههای امام احمدالحسن(ع) را بازداشت و به طرز فجیعی او را شکنجه کردند؛ درحالیکه آن همسایه حتی نمیدانست ایشان چه شخصیتی است؟! ایشان(ع) در میان آنان بود؛ ولی آنها نمیدانستند او کیست. اینچنین، وضعیت ایشان بهصورت غیر امن و نامناسب برای ارتباط با عمومِ مؤمنان ادامه داشت؛ بهخصوص پس از اتفاقات معروف محرم سال 2008م.
این وضعیت، در حد ارتباط فقط از طریق برخی مؤمنان معتمد و از طریق سایتهای دعوت در اینترنت و نیز حوزه و مکتبی که هر وقت فرصتی برای بازگشایی داده میشد، ادامه داشت. وضعیت به همین صورت از پایان سال 2006 تا پایان سال 2012 ادامه داشت و پس از اینکه 6 سال تمام شد و همانطور که خداوند سبحان و متعال اراده فرمود، با فضل و منّتش گشایش فرمود و با فضل برخی از مؤمنان و تلاش آنان، امکان منتقلشدن ایشان (ع) به مکانی که بهنوعی امنتر بود فراهم شد.
به این ترتیب، مرحلۀ جدیدی از این دعوت آغاز شد و امکان ایجاد صفحهای برای ارتباط اجتماعی در فیسبوک برای ایشان(ع) فراهم شد تا دوباره بتوانند در این دفتر اجتماعی در میان مردم حضور پیدا کنند و از طریق این صفحه، با عموم مؤمنان و مردم به صحبت بپردازند؛ به این ترتیب ایشان(ع) به میان مردم بازگشت و از آنان میشنید و آنچه آنها مینگاشتند، مطالعه میفرمود و با آنان سخن میگفت و از طریق این صفحۀ ارتباط اجتماعی، با آنان به گفتوگو میپرداخت. و الحمدلله رب العالمین. همچنین در این مرحله، امام احمدالحسن(ع)، از طریق اتاق گفتوگوی صوتیِ دعوت مبارک در پالتاک حضور و ارتباط داشتند و از طریق شبکه ماهوارهای المنقذ العالمی (منجی جهانی) و همچنین رادیو المنقذ العالمی در دیترویت در ارتباط بودند. و الحمدلله رب العالمین.
پیروان امام احمدالحسن(ع)
پیروان امام احمدالحسن(ع) در همۀ کشورهای جهان، پراکنده هستند: عراق، ایران، پاکستان، کویت، قطر، بحرین، امارات عربی، مصر، مغرب، نجد و حجاز (جزیرةالعرب)، لبنان، چین، استرالیا، کانادا، انگلستان، سوئد، ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورها.
علاوه بر شیعیانی که از پیروان ایشان هستند، عدهای از اهل سنت، مسیحیان و یهودیانی هم هستند که به این دعوت ایمان آوردهاند.
اکثر این افرادی که ایمان آوردند، بهواسطۀ دیدارشان با انصاری بوده است که در خارج هستند و دعوت را برایشان بیان کردند، یا از طریق سایت اینترنتی مطلع شدند. بسیاری از آنان خوابهایی دیدند و ایمان آوردند یا دلیل غیبی دیگری داشتند. بهعنوانمثال، نامهای است از یک شخص مسیحی از مصر که به دعوت ایمان آورده و از طریق اینترنت برای برادران انصار فرستاده است:
اسم: عمانوئیل رافائل
کشور: مصر
متن نامه: «...نزد من نامهای به جناب شماست که 322 سال پیش از طرف اسقف سرکیس میخا معمدان نگاشته و حفظ و مُهر شده است. نتوانستم رموز آن را باز کنم، ولی نام بزرگ شما در آن واضح و روشن است. امیدوارم آن [معانی] را با عنوان مناسب به بنده برسانید. با احترام.»
عمانوئیل(خدا با ماست)
منبع تأمین مالی فعالیتهای دعوت یمانی
این منابع از کمکهای انصار امام مهدی(ع) بوده است که تعداد آنان در داخل عراق و خارج عراق ـالحمدللهـ اندک نیست.
داستان دیدار امام احمدالحسن(ع) با امام مهدی محمد بن الحسن العسکری(ع)
امام احمد(ع) این ماجرا را در یکی از خطبههایشان بیان فرمودند:
اولین دیدارم با امام مهدی(ع) در این زندگی دنیا، در ضریح امام هادی و عسکری(ع) بود. در این دیدار، امام مهدی(ع) را شناختم. این دیدار از زمانهای طولانی بوده است و پس از آن، دیدارهایم با ایشان(ع) تکرار شد. ایشان(ع)، بسیاری از مسائل را برایم روشن فرمود؛ ولی مرا به تبلیغ هیچچیزی به جناح یا فرد مشخصی دستور نداد. بلکه راهنماییهایی مخصوص من بود و مرا تربیت مینمود و بهسوی نیکیهای اخلاق الهی، حرکت میداد و در آن زمان، برخی از علم و شناخت را به من میآموخت و انحرافات بزرگی که در آن زمان، در حوزۀ علمیه نجف بود، به من شناساند. چه انحرافات علمی و چه عملیِ اجتماعی، اقتصادی و سیاسی یا انحرافات افرادی که تمثیلگر سران و بزرگان این حوزه علمیه بودند. این مرحله، برای بنده دشوار و دردآور بود؛ زیرا بهمثابه ویرانشدن آخرین سنگری بود که گمان میکردم نمایندۀ حق در جهان است. این مسئله برای من، مانند گندیدن نمک بود: «هرچه بگندد نمکش میزنند، وای به روزی که بگندد نمک!» درعینحال این مرحله مرحلهای دردناک، غمانگیز و سخت بود. امام(ع) فساد و ستم را برایم روشن فرمود، ولی مرا در میان این راه سخت رها نمود. نمیدانستم چه کنم. آیا به جایی که آمده بودم بازگردم؟!
پرسشی که همیشه آن را متوجه خودم میکردم. همیشه پاسخ این بود که وقتی حق را شناختم، میان اهل دین و در حوزۀ علمیه نجف، غریب شدم. پس چگونه بین اهل دنیا، غریبتر نباشم؟!
درهرحال، روزها و ماهها گذشت. و خداوند خواست که با امام(ع) دیدار کنم و ایشان، این بار مرا به حوزۀ علمیه در نجف اشرف فرستاد تا آنچه را که به من خبر داده بود، برای گروهی از طلبههای حوزه علمیه مطرح کنم.
مهم میدانم که هرچند بهطور خلاصه و مختصر، به این دیدار بپردازم؛ زیرا بیانگر نقطۀ عطف تاریخی در زندگی من بود. زیرا اولین مرتبهای بود که امام مهدی(ع) در آن، مرا برای کاری به شکل آشکارا و محکم در حوزۀ علمیه نجف اشرف متوجه میفرمود. هزاران سلام و درود بر کسی که چنین شرافتی نصیبش شود.
داستان این دیدار از این قرار بود که من در شبی از شبها، خواب بودم و در خواب، دیدم که امام مهدی(ع) نزدیک ضریح سید محمد(ع) برادر امام عسکری(ع) ایستاده است و به من برای دیدار خودش دستور حضور میدهد. پس از آن بیدار شدم، ساعت 2 شب بود، 4 رکعت نماز شب خواندم، سپس دوباره خوابیدم و دومین خواب را نزدیک به همین خواب دیدم و در این خواب نیز امام مهدی(ع) مکان دیدار با خودش را مشخص فرمود.
بیدار شدم. ساعت 4 شب بود. نماز شب را کامل کردم و نماز صبح را خواندم. سپس پس از دو روز از این خوابها، به سامرا رفتم و امام عسکری و هادی(ع) را زیارت کردم. سپس به بلد ( نام منطقهای در عراق است ) بازگشتم و امام محمد (سید محمد)(ع) را زیارت کردم. سپس به بغداد رفتم و امام کاظم و جواد(ع) را زیارت کردم. سپس به کربلا و امام حسین(ع) و شهدا را زیارت کردم و شبانه، در ضریح امام حسین(ع) با امام مهدی(ع) دیدار کردم. سپس در روز بعد، هنگام صبح، در مقام امام مهدی(ع) ـکه در انتهای «شارع السِدره» بودـ با ایشان دیدار کردم. بهتنهایی در مقام نشستیم که خالی بود و فقط خادمی آنجا بود که در محل نماز خانمها ایستاده و تقریباً از مکانی که [امام] در آن بود، دور بود. درهرحال، این روز سیام شعبان سال 1420ه.ق بود. پس از این دیدار، به منزل بازگشتم و ماه رمضان را با فضل خداوند بر من، روزه گرفتم و بار خود را در پایان ماه رمضان، بهسوی نجف بستم و شروع به مطرحکردن حقی که شناخته بودم، کردم. بحث میان من و برخی از طلبههای حوزۀ علمیه بالا گرفت و نتیجهاش قطع رابطۀ من با برخی از آنان و اختلاف کامل با برخی دیگر شد. برخی از آنان نیز با من موافقت کردند، بدون اینکه مرا یاری دهند.
روزها و ماهها و تقریباً تا 3 سال سپری شد. نه یاریکنندهای داشتم و نه کمککاری از طلبههای حوزۀ علمیه. افرادی بودند که سخن مرا پذیرفتند و با آنچه دربارۀ فساد مالی در حوزه میگفتم، موافق بودند و از همینجا حرکت اصلاحی، علیه این فساد مالی آغاز شد، ولی باعث اصلاح حقیقی نشد؛ باعث تغییر سیاست مالی، برخی از مراجع شد. اما در حدی نبود که بیان شود. بسیاری از این علما و افراد مرتبط با آنان، در رفاه و خوشگذرانی بودند و در مقابل، جامعۀ نیازمندی بود که از سختی، گرسنگی و بیماری بدنی و روحی درد میکِشید؛ درحالیکه هیچکدام از آنان برای تغییر این وضعیتِ دردآور تلاشی نمیکردند.
پس از ماههای اندک، روند اعلان و آشکارکردن ارتباط من با امام مهدی(ع) آغاز شد و اینکه من فرستادۀ ایشان(ع) هستم. این روند، فقط با اعلان من انجام نشد؛ بلکه گروهی از طلبههای حوزۀ علمیه، مسئلهای که این مطلب را برایشان تأکید میکرد، در ملکوت آسمانها شنیدند و دیدند. برخی از آنان، مستقیماً با من ارتباط داشتند و برخی از آنان اصلاً ارتباطی نداشتند. گروهی از این طلبهها اصرار کردند که با من بیعت کنند؛ با وجود اینکه سختی این کار را به آنان خبر دادم و اینکه در پایان، آنها مرا رها میکنند، همانطور که اهل کوفه، مسلم بن عقیل(ع) را رها کردند. ولی آنان بیعت را به من به این صورت کامل کردند که جان و مال و فرزند را فدای من کنند. آنان خود به این نکته تصریح کردند، نه اینکه من از آنان چنین درخواستی کرده باشم.
این واقعه، در ماه جمادیالاول سال 1423ه.ق اتفاق افتاد. و پس از آن، بسیاری از طلبههای حوزه علمیه بیعت کردند؛ سپس مقداری ترس برایشان ایجاد شد و نیروهای امنیتی صدام ملعون، تحرکاتی را علیه من آغاز کردند؛ درنتیجه، این گروه پراکنده شدند و بیعت را شکستند، درحالیکه هرکدام یا هر جماعتی، برای خودشان با اتهامی که به من نسبت میدادند، دنبال دلیلی برای شکستن بیعت بودند؛ ولی در نهایت، بر دو مسئله اتفاقنظر پیدا کردند:
اول، متهم کردن من به اینکه جادوگر بزرگی هستم.
دوم، متهمکردن من به اینکه، بر سرزمین جنها سیطره یافتهام و آنان را برای غلبه بر آنها به تسخیر درآوردهام.
پس از متفرقشدن این گروه، بار دیگر به خانۀ خودم بازگشتم و با من جز اندکی از طلبههای حوزۀ علمیه و برخی از مؤمنان باقی نماندند. در همین سال 1424ه.ق و در ماه جمادیالاول، گروهی از این مؤمنان نزد من آمدند و با من تجدید بیعت کردند و مرا از خانهام بیرون آوردند و دعوت، دوباره آغاز شد و در آخرین روز از ماه رمضانِ همین سال 1424ه.ق امام مهدی(ع) به من دستور داد که خطابقراردادن همۀ مردم زمین را شروع کنم؛ هرکدام با توجه به مقتضیات خودش و بر اساس دستوراتی که از امام مهدی(ع) صادر میشود. در روز سوم شوال، امام مهدی(ع) به من دستور داد که انقلاب علیه ستمکاران را اعلان و مراحل و کارها را با سرعت دنبال کنم. من مردم را به یاری حق و اهلش و عمل برای برپایی حق و بالابردن کلمۀ لا اله الا الله فراخواندم که کلمۀ الله برترین است. کلمۀ «الله» برترین است. کلمۀ «الله» برترین است و کلمۀ آنان که کفر ورزیدند، پایینترین است. (إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ) (اگر خداوند را یاری دهید، شما را یاری میکند و گامهایتان را استوار میدارد). پس آیا یاوری برای دین خدا هست؟ آیا یاوری برای قرآن هست؟ آیا یاوری برای ولیّ خدا هست؟ آیا یاوری برای خداوند سبحان و متعال هست؟
(وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَيَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِي الْأَرْضِ كَمَا اسْتَخْلَفَ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ وَلَيُمَكِّنَنَّ لَهُمْ دِينَهُمُ الَّذِي ارْتَضَىٰ لَهُمْ وَلَيُبَدِّلَنَّهُم مِّن بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا يَعْبُدُونَنِي لَا يُشْرِكُونَ بِي شَيْئًا وَمَن كَفَرَ بَعْدَ ذَٰلِكَ فَأُولَٰئِكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ) (خدا به كسانى از شما كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در اين سرزمين جانشين [خود] قرار دهد؛ همانگونه كه كسانى را كه پيش از آنان بودند جانشين [خود] قرار داد و آن دينى را كه برايشان پسنديده است به سودشان استوار و محکم كند و بيمشان را به ايمنى مبدل گرداند، [تا] مرا عبادت كنند و چيزى را با من شريك نگردانند و آنان که پس از این نعمتهای ویژه ناسپاسی ورزند، از فاسقاناند). (نور، 55)
سخن امام احمد(ع) در خطبۀ حج دربارۀ بیعت مردم با ایشان
«من در ابتدا بیعت را برای خود نخواستم؛ بلکه این مسئلهای است که در زمان صدام طغیانگر رخ داد و اینکه گروهی از طلبههای حوزه علمیه در نجف اشرف، پس از اینکه خوابها و مکاشفه و معجزههایی برای آنان اتفاق افتاد، تصمیم گرفتند با من بهعنوان اینکه، فرستادهای از سوی امام مهدی(ع) هستم، بیعت کنند. سپس آنها براى طلب بيعت با من از بقيۀ طلبههاى حوزۀ علميه در نجف برخاستند. خداوند، میداند و آنان نیز این مسئله را میدانند و این اولین بیعت بود. سپس بیعت را شکستند، مگر تعداد اندکی از آنها که به عهد خداوند سبحان پایدار ماندند و آنان كه عهد را شکستند، گفتند که خوابها و مکاشفه، از جن است و معجزهها، سحر است. قبلاً میگفتند: صادقالامين (راستگوی امانتدار)، ولی بعداً گفتند: جادوگر دروغگو. به خانهام بازگشتم و تا زمانی که شب و روز در آرامش بود، ساکن شدم و با محبوبم خدای سبحان انس گرفتم و به قضا و قَدَرش خشنود شدم و یقین داشتم که خداوند، پاداش نیکوکاران را از بین نمیبرد؛ سپس پس از سرنگونی صدام طغیانگر، خداوند خواست افراد اندکی که به عهد (خداوند) وفا نمودند، دوباره مردم را دعوت کنند، بدون اینکه آنان را به این مسئله راهنمایی یا دعوت کنم؛ بلکه اصلاً با ایشان دیدار نداشتم؛ سپس آمدند و تجدید بیعت کردند و مرا از اتاقم بیرون آوردند.
این دومین بیعت بود. دعوت، گسترش پیدا کرد و منتشر شد و تعداد مؤمنین، بسیار شد. سپس اِرتداد حیدر مشتت و گروهش اتفاق افتاد و بهجز عدۀ اندكى كه بر عهد خداوند وفادار بودند، کسی باقى نماند. دوباره به خانهام بازگشتم و به محبوبم خدای سبحان پناه بردم و نسبت به بلای کریمانهاش شکیبا شدم و کسی را براى بيعت با خويش دعوت نكردم؛ ولی خداوند خواست تا افرادی که وی، آنان را با ولایت آل محمد(ع) پاک نموده و پیش از آفرینش دنیا، آنان را برای یاری قائم آل محمد(ع) انتخاب کرده بود، بیایند و با من تجدید بیعت کنند؛ و این سومین بیعت بود؛ البته پس از اینکه دو بار بر فرق سرم [با استجابت ننمودن دعوتم] کوبیدند.
خدا را شکر که در من، شباهتی با ذوالقرنین و علی، امیرالمؤمنین(ع) قرار داد. خدا را شکر که نخواست امامت را طلب کنم؛ بلکه خواست که امامت مرا طلب کند. خدا را شکر که مرا با طلب دنیا خوار نکرد؛ بلکه دنیا را اینگونه قرار داد که مرا درخواست کند.»
- آخرین اخبار دعوت
- آخرین مطالب
-
انتشار ترجمه کتاب هم جنس گرایی (پژوهشی در خصوص علت ماورایی در انسان)
موسسه وارثین ملکوت ترجمه کتاب هم جنس گرایی (پژوهشی در خصوص علت ماورایی در انسان)را… -
انتشار ترجمه کتاب تصور اهل سنت از مهدی منتظر
موسسه وارثین ملکوت ترجمه کتاب تصور اهل سنت از مهدی منتظر را منتشر میکند: نام… -
انتشار ترجمه جلد اول کتاب احکام شریعت در قالب پرسش و پاسخ
موسسه وارثین ملکوت ترجمه جلد اول کتاب احکام شریعت در قالب پرسش و پاسخ منتشر… -
آیا آیۀ 4 سورۀ محمد به کشتار تحریک میکند؟
مسیحی: قرآن به کشتار دعوت میکند. این آیه از قرآن را بخوانید:(چون با کافران روبهرو…
-
اطلاعات مهم؛ سبک بشارت های کتاب مقدس
سبک بشارتهای کتاب مقدسبسیاری از آیات کتاب مقدس جنبه ظاهری… -
شبهات حول اسلام ; حقوق حیوانات در اسلام
شبهات حول اسلام ; حقوق حیوانات در اسلام قابلتوجه آن… -
شبهات حول اسلام ; دین ابوبکر و دین محمد
شبهات حول اسلام ; دین ابوبکر و دین محمد احمدالحسن… -
شبهات حول اسلام ; اسلام به زن ظلم کرده است - زن در مسیحیت
شبهات حول اسلام ; اسلام به زن ظلم کرده است… -
شبهات حول اسلام ; اسلام به زن ظلم کرده است - زن در اسلام
شبهات حول اسلام ; اسلام به زن ظلم کرده است…
تعداد افراد حاضر (آنلاین) در سایت
ما 147 مهمان و بدون عضو آنلاین داریم