دلایل دعوت یمانی

راه شناخت فرستاده الهی چگونه است؟

گاهی با تمام وجود به‌دنبال راهی برای رسیدن به خداوند هستیم. خدایی که همیشه حضورش سبب آرامش و قوت قلب ماست. شاید بارها با خودمان مرور کرده‌ایم که کاش می توانستیم او را ببینیم، درکش کنیم و از اراده‌اش آگاه شویم. آدمی براساس فطرتش، ذاتاً پرستنده است و همیشه به‌دنبال معبودی برای پرستش است. اما معبود حقیقی از نظرها غایب است؛ پس بنده چگونه راه معرفت را که هدف خلقت اوست طی کند و رستگار شود؟ در چنین شرایطی منطقی است که واسطه‌ای با خدای متعال در ارتباط باشد تا ارادۀ پروردگار را به زمینیان برساند و آنچه را مطلوب و رضایت اوست به بندگان برساند؛ واسطه‌ای که خود از متذکرین و متصلین به ملکوت آسمان‌ها باشد.

بنابراین واجب است که خداوند، خلیفه‌ای را بر زمین قرار دهد تا طریق هدایت بداند و راهنمای مردم باشد. تا مردم راه را گم نکرده و هدف خلقت محقق شود. این امری است که از روزی که اولین انسان‌ها بر زمین پدیدار شدند برایشان اتفاق افتاد و آدم(ع) از میانشان برگزیده و حجت بر آنان شد. این فرستاده تنها راه ارتباطی خدا با بندگانش است؛ فرستاده‌ای که اراده‌اش بازتاب ارادۀ خداوند است. به‌واسطۀ شناخت فرستاده می‌توانیم میل و ارادۀ فرستنده‌اش یعنی خداوند را بشناسیم.

با توجه به این موضوع، شناخت فرستادۀ الهی برای هر خواهان کمالی بسیار اهمیت دارد؛ چراکه او را تنها راه سعادت دنیوی و اخروی خود می‌داند؛ مخصوصاً در این هنگامه که همۀ انسان‌ها با هر آیینی به انتظار منجی نشسته‌اند.

اما همیشه با ظهور فرستاده‌های خدا، مدعیانی دروغین نیز پیدا می‌شوند و خود را به‌عنوان فرستادۀ حقیقی معرفی می‌کنند. در این شرایط وظیفۀ ما چیست؟ چگونه می‌توانیم مدعی حقیقی را از مدعیان دروغین بشناسیم؟

این تعارض نه‌تنها در دین بلکه در دنیا نیز به‌خوبی مشاهده می‌شود؛ مثلاً وقتی یک جنس خوب در بازار پیدا شود، فرصت‌طلبان با ایجاد جنس‌های فیک و تقلبی مردم را فریب می‌دهند تا به سود زودگذر دنیوی خود برسند؛ پس تعجبی ندارد که در زمان ظهور فرستاده‌های خدا، با مدعیان دروغین نیز مواجه شویم. لذا داشتن معیاری درست برای مواجه‌شدن با مدعیان بسیار مهم جلوه می‌کند.

اهمیت وجود راهی جهت شناخت فرستادۀ الهی

غیرممکن است دعوت حق، بدون اینکه دعوت‌های باطلی در تعارض با آن باشند، تنها و یگانه باشد. از همان روز اول که پیامبری بود و خداوند سبحان به او دستور داد تا به شخص پس از خودش وصیت کند، مدعی باطلی را می‌بینیم که با دعوت حق مخالفت می‌کند.

آدم(ع) اولین پیامبر مبعوث‌شدۀ خداوند بود که به هابیل(ع) وصیت نمود (تا جانشین وی پس از مرگش باشد) و قابیل به مخالفت با دعوت حق (هابیل) برخاست و ادعای حق خلافت و جانشینی کرد و حتی قابیل، آن قربانی که فیصله‌دهندۀ موضوع مشخص‌کردن وصی آدم(ع) بود را به‌عنوان دلیل و نشانه‌ای برای هابیلِ وصیِ آدم نپذیرفت و اقدام به تهدید هابیلِ وصی نمود و پس از آن، بدون هیچ تردید یا ترسی از خداوند سبحان، او را به قتل رسانید:

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ * لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَنِي مَا أَنَا بِبَاسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخَافُ اللهَ رَبَّ الْعَالَمِينَ * إِنِّي أُرِيدُ أَنْ تَبُوءَ بإِثْمِي وَإِثْمِكَ فَتَكُونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِكَ جَزَاءُ الظَّالِمِينَ * فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِيهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِينَ» [مائده، 27-30]
(و خبر راستين دو پسر آدم را برايشان بخوان، آنگاه که قربانی کردند، از يکی از آنان پذيرفته آمد و از ديگری پذيرفته نشد. گفت: تو را خواهم کشت. گفت: خداوند فقط قربانی پرهيزگاران را می‌پذيرد * اگر تو بر من دست گشايی تا مرا بکُشی، من بر تو دست نگشايم که تو را بکُشم؛ من از خدا که پروردگار جهانيان است می‌ترسم * می‌خواهم که هم گناه مرا به گردن گيری و هم گناه خود را تا از دوزخيان گردی که اين است پاداش ستمکاران * نفْسش او را به کشتن برادر مُلزم کرد. پس او را کشت و از زيان‌کاران گرديد… .)

همان طور که خداوند سبحان‌ومتعال فرستادگانش را برمی‌گزیند، ابلیس (لعنت الله علیه) نیز از بین سربازانش کسی را انتخاب می‌کند تا با دعوت حق مخالفت کند. خداوند سبحان ومتعال، هابیل را انتخاب می‌کند و ابلیس (لعنت الله علیه) قابیل را تا با دعوت‌کننده به‌سوی خداوند مخالفت ورزد. خداوند، محمد(ص) را انتخاب می‌کند و ابلیس، مسَیلمه، سَجاح، اَسود و سایرین را انتخاب می‌کند تا با دعوت‌کنندۀ حق، حضرت محمد(ص) مخالفت کنند.

یک پرسش مهم!

حال با پرسشی روبه‌رو می‌شویم: آیا عُذر کسی که به بهانۀ وجودداشتن بیش از یک دعوت در میدان و اینکه او نمی‌تواند دعوت حق را از باطل تشخیص دهد، و پیروی از حضرت محمد(ص) را ترک گوید، پذیرفتنی است؟! حقیقت این است که عذر و بهانۀ این فرد پذیرفته نیست و عاقبتش جهنم است؛ همچون تمام کسانی که از اشخاصی پیروی کردند که از روی دروغ و روی‌گردانی از حق، ادعای پیامبری یا رسالت داشتند.

بنابراین ما به‌عنوان بندگان خداوند که مکلف به شناخت فرستاده‌اش هستیم، نمی‌توانیم به او معترض شویم و بهانه کنیم که به علت تعدد مدعیان نتوانستیم به‌دنبال رسولت بگردیم. در واقع وجود مدعیان دروغین نمی‌تواند باعث کم‌کاری در شناخت مدعی صادق شود.

سید احمدالحسن می‌فرمایند: «حال آیا خداوند سبحان‌و‌متعال، قانونی وضع کرده است که دعوت‌کنندۀ حق در هر زمان، به‌وسیلۀ آن شناخته شود؟ در حالی که او حجت خداوند بر بندگانش و خلیفه و جانشین او در زمینش است. و اطاعت از او، اطاعت از خداوند و سرپیچی از او، سرپیچی از خداوند محسوب می‌شود؛ و ایمان آوردن به او و تسلیم‌شدن به او، ایمان‌آوردن به خداوند و تسلیم‌شدن او به خداوند است؛ و کُفر به او و روی‌گردانی از او، کفر به خداوند و روی‌گردانی از اوست. یا اینکه خداوند ریسمان را بر پشت شترش انداخته است؟! (از او سبحان‌و متعال، بسی به دور است) در حالی که او حکیم مطلق است و هرچیزی را مقداری قرار داده.»

آیا راهی برای شناخت فرستاده الهی وجود دارد؟

حکمت الهی اقتضا می‌کند قانونی برای شناخت خلیفه و جانشین خداوند در زمین و در هر زمان قرار داده شود و الزاماً این قانون باید از همان روز اولی که خداوند سبحان خلیفه‌اش را در زمینش قرار داده است، وضع شده باشد.

با وجود مکلّفان از همان روز اول که حداقل همه بر این موضوع اتفاق‌نظر دارند که ابلیس از همان روز اول به‌عنوان شخصی مکلّف وجود داشته است، این قانون نمی‌تواند در یکی از رسالت‌های بعدی آسمانی رها شده باشد؛ در حالی که مکلّف برای شناخت صاحب حق الهی به این قانون نیازمند است! در غیر این صورت، او از دنباله‌روی از صاحب حق الهی معذور خواهد بود؛ چراکه قادر نبوده است تا تمایزی قائل شود و قانونی الهی در دست نداشته تا به‌واسطۀ آن خلیفه‌ای را بشناسد که از سوی خداوند سبحان‌ومتعال منصوب شده است.»

چنانچه خداوند مسئله‌ای چون شناخت فرستاده را برای بندگانش الزامی کند، اما راه شناخت فرستاده را برای آنان بیان نکند، کاری خلاف حکمت انجام داده و بنده اش  را در تشخیص امری تا بدین حد مهم رها ساخته است. این درحالیست که چنین خطایی از ساحت قدسی او به دور است.

سید احمد الحسن در خصوص معرفی حضرت آدم(ع)، اولین خلیفۀ الهی بر زمین چنین خاطرنشان می‌کنند:
1. خداوند در حضور فرشتگان و ابلیس به آدم تصریح فرمود؛ که او خلیفه و جانشینش در زمینش است؛
2. پس از اینکه خداوند، آدم(ع) را آفرید، همۀ نام‌ها را به او تعلیم داد؛
3. سپس خداوند به همۀ کسانی که در آن هنگام او را می‌پرستیدند؛ یعنی فرشتگان و ابلیس، دستور داد به آدم سجده کنند.

حق تعالی می‌فرماید: «وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَنَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَنُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنِّي أَعْلَمُ مَا لا تَعْلَمُونَ» [بقره، 30]
(و چون پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمين خليفه‌ای قرار می‌دهم. گفتند: آيا کسی را قرار می‌دهی که در آنجا فساد کند و خون‌ها بريزد و حال آنکه ما به ستايش تو تسبيح می‌گوييم و تو را تقديس می‌کنيم؟! گفت: آنچه من می‌دانم، شما نمی‌دانيد)؛

«وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَى الْمَلائِكَةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِي بِأَسْمَاءِ هَؤُلاءِ إِنْ كُنْتُمْ صَادِقِينَ» [بقره، 31]
(و تمام نام‌ها را به آدم بياموخت. سپس آن‌ها را به فرشتگان عرضه کرد و گفت: اگر راست می‌گوييد مرا به نام‌های اين چيزها خبر دهيد)؛

«فَإِذَا سَوَّيْتُهُ وَنَفَخْتُ فِيهِ مِنْ رُوحِي فَقَعُوا لَهُ سَاجِدِينَ» [حجر، 29]
(چون آفرينشش را به پايان بردم و از روح خود در آن دميدم، در برابر او به سجده بيفتيد)

«وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاءَ مِنْ دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلاً» [کهف، 50]
(و آنگاه که به فرشتگان گفتيم که آدم را سجده کنيد، همه جز ابليس که از جن بود و از فرمان پروردگارش سربرتافت سجده کردند. آيا او و فرزندانش را به‌جای من به دوستی می‌گيريد، حال آنکه دشمن شمايند؟ ظالمان بد چيزی را به جای خدا برگزيدند).

این موارد سه‌گانه قانون خداوند سبحان‌ومتعال برای شناخت حجت (فرستاده الهی) برای مردم و جانشین خداوند در زمینش است. این موارد سه‌گانه قانونی است که خداوند سبحان‌ومتعال برای شناخت خلیفه و جانشینش از همان روز اول، سنّت قرار داده و این سنت الهی تا پایان دنیا و بر پا شدن ساعت (روز قیامت) ادامه خواهد داشت.

«سُنَّةَ اللهِ فِي الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً» [احزاب، 62]
(اين سنت خداوندی است که در ميان پيشينيان نيز بود و در سنت خدا تغييری نخواهی يافت)

«سُنَّةَ اللهِ الَّتِي قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللهِ تَبْدِيلاً» [فتح، 23]
(اين سنت خداوند است که از پيش چنين بوده و در سنت خدا دگرگونی نخواهی يافت)

به این مثال توجه فرمایید: «اگر انسانی کارخانه یا مزرعه یا کشتی یا هرچیز دیگری داشته باشد که در آن کارگرانی باشند که برایش کار می‌‌کنند، باید شخصی را معین کند تا ریاست آنان را بر عهده گیرد و باید او را به اسم معرفی کند، وگرنه هرج‌ومرج و بی‌نظمی به وجود خواهد آمد. به‌علاوه این شخص، باید داناترین و برترین آن‌ها باشد و [در نهایت] چاره‌ای ندارد از اینکه به آن‌ها دستور بدهد که از او اطاعت کنند تا آنچه انتظار دارد، تحقق یابد. اگر این انسان در هرکدام از این موارد سه‌گانه کوتاهی کند، حکمتش به سفاهت و حماقت متمایل می‌شود. حال چگونه مردم مجاز می‌دانند که خداوند حتی یکی از این موارد سه‌گانه را ترک گوید؟! در حالی که او حکیم مطلق است!»

سخن پایانی

از سخنان مذکور دانستیم وجود قانونی ثابت جهت شناخت فرستاده الهی حتمی است. این قانون توسط خداوند وضع شده و بر تمام فرستادگان الهی منطبق است. آنچه که روشن کننده مسیر شناخت فرستاده الهی است، قانون بیان شده در کلام خداوند است که خلیفه‌اش را با سه رکن ثابت یعنی: نص (وصیتعلم و پرچم حاکمیت الله معرفی می کند. با نگاهی به دعوت اوصیای الهی در طول تاریخ رد پای این قانون به خوبی دیده می شود. بلکه این قانون بدون منبع الهی نیز نزد انسان متفکر، معقول و منطقی به نظر می رسد.

منبع
کتاب روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج۳، ق۲؛ فصل آیات و نشانه‌هایی که با اجازۀ خداوند همراه یوسف(ع) بودند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا