کتاب پیک صفحه (مجموعه پیام‌های صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن)

توقفگاه چهارم: سرزمین سومر و اکد بر دموزی گریست و اکنون بر حسین(ع) می‌گرید.

سومریان یا اکدیان هزاران سال بر دموزی (دمو:‌فرزند،‌ زی: نیکوکار) گریستند و مویه کردند.گریه و زاری سرزمین بین‌النهرین بر دموزی تا زمان حزقیال نبی ادامه یافت. در تورات نقل شده است که ساکنان بین‌النهرین بر تموز (دموزی) نوحه‌سرایی می‌کردند:

«سپس گفت بیا تا گناهان بزرگتری که اینها انجام داده‌اند به تو نشان دهم * آنگاه مرا به دروازۀ شمالیِ خانۀ خداوند آورد و زنانی را نشان داد که آنجا نشسته بودند و بر تموز گریه می‌کردند * خداوند به من فرمود: ‌آیا این را می‌بینی، ای فرزند آدم؟ ولی از این بدتر را هم به تو نشان خواهم داد * سپس مرا به حیاط داخلی خانۀ خداوند آورد. آنجا در کنار دروازۀ خانه (هیکل خداوند‌) و بین ایوان و قربانگاه، در حدود بیست‌و‌پنج مرد پشت به هیکل خداوند و رو به مشرق در شرق، آفتاب را سجده می‌کردند[1]

عملی که در اینجا گناه و پلیدی خوانده شده، همان قتل تموز (دموزی) است که آن زنان را به گریه و مردان را کنار قتلگاهش به سجده واداشته است.

قصۀ مرگ دموزیِ پادشاه با پرداختن هزینۀ قبول‌ نکردن سجده برای ایشتار(اینانا یا دنیا) آغاز می‌شود:
«پس آن هنگام که “اینانا” (ایشتار) بخواهد از جهان زیرین خارج شود، بگذار تا کسی را به جانشینی برگمارد.
اینانا از جهان زیرین بالا آمد.
شیاطین کوچک چون نیشکر و شیاطین بزرگ چون نی دابان از هر سو گرداگرد او حرکت می‌کردند.
شیطانی که پیشاپیش او گام برمی‌داشت، گرچه وزیر نبود عصای سلطنتی در دست داشت و آن که در کنارش می‌آمد گرچه جنگاور نبود ولی غرق در سلاح بود.
آنان که وی را همراهی کردند، آنان که با اینانا (الهۀ ایشتار یا دنیا) هم‌سفر بودند، موجوداتی بودند که نه نان می‌شناختند و نه آب، نه آرد بو داده می‌خوردند و نه آبی که برای قربانی تقدیم شده بود می‌نوشیدند.
آن‌ها زن را در آغوش شوهر می‌ربودند و نوزاد شیرخوار را از سینۀ مادرش جدا می‌نمودند

اینانا (ایشتار) رهسپار دو شهر سومری “اوما” و “بدتی‌بیرا” می‌شود و خدایان این دو شهر، همان ‌طور که پیشتر گفتیم، با خضوع و خشوع برای او (ایشتار یا دنیا) سجده می‌گزارند و به این ترتیب خود را از چنگال اهریمنان نجات می‌دهند. سپس به شهر “کلاب” که خدای حامی آن دموزی است می‌رسد.

دنبالۀ منظومه به‌صورت زیر ادامه پیدا می‌کند:
«دموزی (تموز) لباسی فاخر به تن کرد و بر تخت تکیه زد، شیاطین ران‌های او را گرفتند.هفت شیطان به‌سویش حمله بردند؛ آن‌گونه که بر بالین بیمار حمله‌ور می‌شوند. چوپانان از نواختن نی در پیشگاه او دست کشیدند. اینانا چشم بر او دوخت با دیدۀ مرگ به او خیره شد، با خصومت با او صحبت کرد ‌کلماتی از روی خشم و عصبانیت.

با صدای بلند او را گنهکار خواند: “سزای اوست، ‌ببریدش.” و این‌گونه اینانای پاک، دموزی شبان را به آنان سپرد. آنان که با او همراه بودند، آنان که با دموزی (تموز) همراه بودند موجوداتی بودند که نه نان می‌شناختند و نه آب، نه آرد بو داده (سویق) می‌خوردند و نه آب تقدیم شده به عنوان قربانی می‌نوشیدند[2]

و این‌گونه ایشتار (اینانا، همسر پادشاه دموزی‌) وی را به شیاطین تسلیم کرد تا او را به قتل برسانند. در پارادوکسی که برای کسانی که معنای حاکمیت خدا را در نمی‌یابند، درکش سخت است؛ یا همان تعیین الهی یا آن‌طور که سومریان‌ (اکدیان) از آن تعبیر می‌کنند «سلطنتی که از آسمان نازل شد».

اما این حقیقت در دین الهی بسیار تکرار شده که ایشتار (دنیا) در مواقع بسیاری مطیع و سرسپردۀ پادشاهانی است که خدا آن‌ها را تعیین و تنصیب ننموده است؛ چرا که آن‌ها برای دنیا سجده می‌کنند و در مقابل او خاضع هستند و شهوات دنیوی‌شان را می‌پرستند.

ایشتار (دنیا) بر کسانی که از طرف خدا برای حکمرانی در آن تعیین می‌شوند سرکش است؛ زیرا در حقیقت این‌ها بر دنیا سرکشی و نافرمانی کرده‌اند. سهم حضرت علی(ع) پنج سال تلخ بود که در آن تمام شیاطین زمین برای دشمنی با حضرت(ع) در جمل و صفین و نهروان به پا خاستند و تا هنگامی که او را در کوفه به قتل رساندند از پا ننشستند. سهم حسین(ع)، حاکم برگزیده برای حکمرانی در دنیا‌ کشتاری بود که حتی طفل شیرخوار نیز از آن جان سالم به در نبرد.

این‌ها برخی متونی است که در الواح گلین سومریان آمده است و در آن از مصیبت و فاجعۀ دموزی و خواهرش صحبت می‌کند. خواهیم دید که این متون تا چه حد شبیه واقعه‌ای است که بر حسین(ع) گذشته است؛ در حالی که اینها متونی باستانی هستند که سومریان‌(اکدیان) هزاران سال پیش از ولادت امام حسین(ع) نقل کرده‌اند:

«قلبش ظرف اندوه و اشک شد،
تا به آنجا که دشت‌ها امتدادی دور دست دارند رفت،
قلب چوپان مالامال از اندوه و اشک است،
به دشت‌های دوردست رفت،
قلب دموزی غرق در اندوه و اشک است،
از دشت‌های دوردست و وسیع گذشت،
نی را بر گردنش آویخت و بختش را با تأسف فریاد زد،
ای دشت‌های پهناور دور‌دست،‌ گریه‌ام را تکرار کنید،
گریه‌ام را تکرار کنید،
ای دشت‌ها، باید غم و اندوه و اشک‌ریختن را فرابگیرید،
گریه‌ام را تکرار کنید،
با من نوحه سر دهید،
ای خرچنگ‌های رودخانه، بر من دردمند شوید،
ای قورباغه‌های رودخانه، برایم آواز سر دهید،
تا مادرم شیون و زاری سر دهد،
تا مادرم (سرتور) فریاد شیون و زاری سر دهد،
تا مادرم که پنج قرص نان ندارد،‌ فریاد شیون و زاری سر دهد،
تا مادرم که ده قرص نان ندارد،‌ فریاد شیون و زاری سر دهد،
آن هنگام که مرا از دست دهد، کسی را که به او توجه کند نخواهد یافت،
و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم مادرم گریان شو،
و تو ای چشم من که در دشت‌ها حیرانی، چونان چشم خواهرم گریان شو،
میان غنچه‌ها و گل‌ها دراز می‌کشم،
میان غنچه‌ها و گُل‌های دشت بر پشت می‌خوابم،
دموزی چوپان در دشت دراز کشید،
هنگامی که چوپان دموزی خوابیده بود رؤیایی دید،
هر پاره‌ای از بدنش به لرزه درآمد،
بعد از خواب‌دیدن بیدار شد،
چشمانش را مالید،
سرگیجۀ شدیدی احساس کرد،
دموزی بیدار شد و گفت:
او را نزدم بیاورید او را بیاورید، خواهرم را بیاورید،
جشتی اینانا خواهر کوچکم را بیاورید،
آن نویسندۀ دانا به رمز ارواح را بیاورید،
خواهرم را که معانی کلمات را می‌داند،
آن زن عاقله‌ای که معنای خواب‌ها را می‌داند،
باید با او سخن بگویم،
باید از خوابی که دیده‌ام باخبرش سازم،
دموزی با خواهرش (جشتی اینانا) سخن گفت:
دربارۀ خواب،‌ خواهرم به خوابی که دیده‌ام گوش فرا ده.
اسَل[خیزران] در تمام اطراف من می‌روید،
اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید،
از آن گیاهان به‌تنهایی ایستاده سرش را در برابرم خم کرد،
تمام اسل‌ها جفت‌ جفت ایستاده بودند به جز یکی که از جایش کنده شده بود،
در آن باغ گرداگرد من روی زمین، درخت‌های بلند ترسناکی برخاستند،
بر زمین رؤیایم آبی فرو نمی‌ریزد،
کیسۀ آذوقه‌ام خالی گشته و همه‌ چیز آن به تاراج رفت،
جام مقدسم از میخی که به آن آویزان بود افتاد،
عصای چوپان ناپدید شد،
کرکس، بره‌ای را با چنگال‌هایش می‌بَرَد،
و باز، گنجشک را از حصار نِیین ربود،
خواهرم، ماده شترهای کوچک من غبارآلود ناله سرمی‌دهند،
بره‌های آغلم با پاهایی لنگان روی زمین حرکت می‌کنند،
مَشک شیر متلاشی شده و خالی است،
جامم خرد شده،
دموزی دیگر بین زنده‌ها نیست،
آغل بره‌هایش بر باد هوا رفت،
جشتی اینانا گفت:
آه ای برادر من، خوابت را برایم بازمگو،
شادمان‌کننده نیست،
اسل[خیزران] در تمام اطرافت می‌روید،
اسل به انبوه از درون زمین بالا می‌آید،
جمعی از قاتلان کار را بر تو یکسره خواهند کرد،
این خواب توست،
یکی از آن گیاهان به‌ تنهایی ایستاد و سرش را در برابرت خم کرد،
او مادر توست،
به‌خاطر تو سرش را خم خواهد کرد،
تمام اسل‌ها جفت‌ جفت ایستاده بودند به جز یکی که از جایش کنده شده بود،
من وتو،
یکی از ما پنهان خواهد شد و از بین می‌رود،
در باغ در گرداگرد زمین اطرافت درختان بلند ترسناک افراشته شدند،
دیوسیرتان تو را خواهند ترساند،
بر زمین رؤیایت آبی فرو نمی‌ریزد،
آغل بره‌ها ویران خواهد شد،
شیاطین، عرصه را بر تو تنگ خواهند کرد،
کیسۀ آذوقه‌ات خالی گشته و همه‌چیز آن به تاراج رفت،
و جام مقدست از میخی که به آن آویزان بود فرو افتاد،
از زانوی مادرت که تو را آبستن شد، خواهی افتاد،
آذوقۀ چوپان،
مشک چوپان، همه‌چیز ناپدید می‌گردد،
دیو‌صفتان، هر کاری انجام خواهند داد تا تو را ناتوان سازند،
جمع شدند،
جغد،
کرکس،
باز،
عفریت بزرگ،
همه می‌خواهند تو را برانند،
در آغل بره‌ها، کار تو را یکسره خواهند کرد،
ماده‌ شتر‌های کوچکت غبار آلود، ناله سر می‌دهند،
خشم چونان گردباد در آسمان پایدار می‌ماند،
تو بر زمین خواهی افتاد،
هنگامی که بره‌های آغلت با پاهایی لنگان بر روی زمین حرکت می‌کنند،
هنگامی که مشک، متلاشی شده و خالی است،
شیاطین هرچیزی را پژمرده خواهند کرد،
آن هنگام که کرکس، برۀ کوچک را می‌بَرَد،
«گالا» گونه‌هایت را خواهد خراشید،
آن هنگام که باز، گنجشکی را از حصار نیین می‌رباید،
گالا از حصار بالا می‌رود تا تو را به دوردست ببرد،
دموزی،
گیسوانم به‌خاطر تو در آسمان پریشان خواهد شد.
بره‌ها زمین را با سُم‌های خود خواهند کند،
آه، دموزی من با تأسفِ بر تو گونه‌هایم را خواهم درید،
جام دروغ شکسته شد،
دموزی از شیاطین گریخت،
به سوی آغل بره‌های خواهرش جشتی اینانا گریخت،
وقتی جشتی اینانا، دموزی را در آغل بره‌ها دید گریست،
دهانش را به‌سوی آسمان کرد،
دهانش را به‌سوی زمین کرد،
غم و اندوهش چونان جامه، افق را پوشاند،
چشمانش را درید، دهانش را درید، ران‌هایش را درید،«
گالا» بالای حصار چوبی رفت،
«گالای» اول دموزی را بر گونه‌اش زد و چنگال‌هایش را در او فرو برد،
«گالای» دوم دموزی را بر گونۀ دیگر زد،
«گالای» سوم پایه‌های مشک شیرده را درهم کوبید،
«گالای» چهارم جام را از میخ پایین آورد و خُرد کرد،
«گالای» پنجم مَشک را در هم کوبید،
«گالای» ششم جام را خُرد کرد،
«گالای» هفتم گریست،
دموزی! برخیز، ای همتای اینانا!
پسر «سرتور»،‌ برادر جشتی اینانا،
از خواب دروغینت برخیز،
گوسفندانت غارت شدند،
بره‌هایت غارت شدند،
بزهایت غارت شدند،
کودکانت را می‌گیریم (بزغاله‌هایت غارت شدند)
تاج مقدست را از سر درآور،
رَخت‌های پادشاهی‌ات را از تن به درآر،
بگذار عصای پادشاهی‌ات بر زمین افتد،
نعلین مقدست را از پای درآور،
عریان، با ما می‌روی
«گالا» دموزی را گرفت،
او را احاطه کردند،
دستانش را بستند،
گردنش را بستند،
مشک شیرده آرام گرفت،
شیری از آن پایین نمی‌آید،
جام، خرد شده است،
بعد از این دیگر دموزی نخواهد بود،
آغل بره‌ها به باد هوا رفت
[3]

«همان ‌طور که در تقویم‌های بابلی می‌خوانیم اندوه و زاری بر الهۀ “دُموزی” از روز دوم ماه Du uzi یعنی تموز[4] آغاز، و کاروان‌های عزاداری تشکیل می‌شد و در آن‌ها مشعل‌هایی حمل می‌کردند.
این مراسم در روز نهم و شانزدهم و هفدهم بود. در سه روز آخر از این ماه مجلسی تشکیل می‌دادند که نام اکدی آن تالکیمتو (Talkimto) بود. در این مراسم، عروسکی را که نماد الهۀ تموز بود نمایش می‌دادند و به‌طور نمادین دفن می‌کردند. با وجود تأثیری که عقیدۀ مرگ الهۀ دموزی بر جامعۀ کهن بین‌النهرین و خارج از آن بر جای گذاشته بود، حزن و اندوه بر او هیچ‌‌گاه جزوِ تشریفات رسمی معبد نشد؛ بلکه سالانه در بین مردم برگزار می‌شد.ما به تعدادی از نوحه‌هایی که شاعران سومری و بابلی در رثای الهۀ جوان دموزی تألیف کرده‌اند و در کاروان‌های عزا در شهرهای مختلف خوانده می‌شد دست پیدا کرده‌ایم[5]

مرثیه سرایی سومریان بر تموز یا دموزی:
«قدح تکه تکه بر زمین افتاد،
دموزی دیگر زنده نیست، و آغل بر باد هوا رفت
[6]

در قصیده‌ای دیگر شاعر سومری برای دموزی (پسر نیکوکار) نوحه‌سرایی کرده می‌گوید:
«قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد،
منم بانوی عالی‌ مقام، همان که سرزمین دشمنان را در هم می‌کوبد.
منم نانسونا، مادر آن سرور بزرگ.
منم کشتِن، خواهر جوانمرد مقدس.
قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد.
به مکان جوانمرد رفت.
به جایگاه دموزی،
به جهان زیرین، مأوای چوپان.
قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد.
به جایی که جوانمرد آنجا به بند کشیده شد.
به جایی که دموزی در آن اسیر شد.
قلبم سوگوار و غم‌زده رو به دشت نهاد
[7]

واقعیت آن است که سومریان کسانی هستند که به بشریت نوشتن را آموختند، قوانین و مبانی علوم را بنیان نهادند؛ اولین کسانی بودند که چرخ را ساختند و ریاضیات و جبر و هندسه را پایه‌گذاری کردند؛ بنابراین دکتر کریمر و به‌دنبال او برخی کارشناسان تمدن سومری ستم بزرگی بر سومری‌ها روا می‌دارند آنگاه که می‌گویند:

«سومری‌ها بر چیزی موهوم یا داستانی افسانه‌ای که ساخته‌ و پرداختۀ خودشان است نوحه‌سرایی می‌کنند. چیزی که صرفاً تعبیری است از سرسبزی یا خشک‌سالی که همه‌ساله یکی پس از دیگری فرامی‌رسد. گویا این‌ها امتی هستند که تمام افرادش مادۀ مخدری استفاده کرده‌اند که خِرَد را از ایشان گرفته؛ به‌طوری ‌که ایشان و وارثان بابلی‌شان هزاران سال بر شخصیتی داستانی که از ابتدا تا انتهایش را خود ساخته ‌و پرداخته‌اند، گریه و زاری می‌کنند و مجالس عزا به پا می‌دارند

مردم بین‌النهرین هزاران سال و نسل بعد از نسل، همه‌ ساله نعش دموزی را به تصویر می‌کشند و هر سال بر دموزی گریه می‌کنند و بر او مرثیه می‌خوانند. آیا همۀ این‌ها اوهام است؟! و فقط داستانی است که خودشان بافته‌اند؟! برای چه؟!

 برای اشاره به سرسبزی و طراوتی که در بهار پدید می‌آید و خشک‌سالی‌ای که در فصل دیگری از همان سال فرا می‌رسد؟! انتظار می‌رود برای عزاداری هزاران سالۀ اولین تمدن انسانی بر دموزی (فرزند نیکوکار) یا تموز، پاسخ معقولی وجود داشته باشد.

در خصوص آنچه به میراث دینی تعلق دارد، روایاتی از ائمه(ع) وجود دارد که با بیان نقل خبر گریه و مویۀ پیامبران سومری یعنی نوح(ع) و ابراهیم(ع) بر امام حسین(ع) آشکارا نشان می‌دهند که سومریان بر امام حسین(ع) گریه و نوحه‌سرایی می‌کرده‌اند.

فضل بن شاذان مى‌‏گوید از حضرت رضا(ع) شنیدم که فرمود: «آن زمان که خداوند عزوجل به حضرت ابراهیم(ع) امر فرمود به‌جای فرزندش اسماعیل گوسفندی را که خداوند فروفرستاده بود ذبح نماید، حضرت ابراهیم(ع) در دل آرزو کرد ای کاش فرزندش اسماعیل را به‌دست خود ذبح می‌کرد و دستور ذبح گوسفند به‌جای ذبح فرزندش به او داده نشده بود، تا به این وسیله احساس پدری را داشته باشد که عزیزترین فرزندش را به‌دست خود ذبح می‌کند و در نتیجه شایستۀ بلندمرتبه‌ترین درجات پاداش اهل صبر بر مصائب شود.

خداوند عزوجل به او وحی فرمود: ای ابراهیم، محبوب‌ترین خلق من نزد تو کیست؟ ابراهیم(ع) گفت: خدایا مخلوقی خلق نکردی که از حبیبت محمد نزد من محبوب‌تر باشد. خداوند متعال به او وحی فرمود: آیا او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت: او را بیشتر از خودم دوست می‌دارم. خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست داری یا فرزند خودت را؟ عرض کرد: فرزند او را. خداوند فرمود: آیا بریده‌شدن سر فرزند او از روی ظلم، به‌دست دشمنانش دل تو را بیشتر به درد می‌آورد یا بریدن سر فرزندت به‌دست خودت به‌خاطر اطاعت از فرمان من؟ گفت: بریده‌ شدن سر فرزند او، از روی ستم و به‌دست دشمنانش دل مرا بیشتر به درد می‌آورد.

خداوند فرمود: ای ابراهیم، گروهی که خود را از امت محمد می‌پندارند، پس از وی فرزندش حسین را با ظلم و ستم مانند گوسفند ذبح خواهند کرد و با این کار مستوجب خشم و غضب من خواهند شد. ابراهیم(ع) بر این مطلب بی‌تابی نموده، دلش به درد آمد و شروع به گریه کرد.

خداوند عزوجل به او چنین وحی فرمود: ای ابراهیم، به‌خاطر این ناراحتی و بی‌تابی‌ات بر حسین و قتل او، ناراحتی و اندوهت بر اسماعیل را (در صورتی که او را به‌دست خود ذبح می‌کردی‌) پذیرفتم و بلندمرتبه‌ترین درجات پاداش اهل صبر بر مصائب را به تو خواهم داد؛ و این همان فرمایش خداوند عزوجل است که می‌فرماید: «وَ فَدَیناهُ‏ بِذِبْحٍ عَظیمٍ» (و او را در ازاى قربانىِ بزرگى باز رهانیدیم). دو چیز بر پا هستند و دو چیز روان و دو چیز جایگزین هم هستند و دو چیز دشمن یکدیگر[8]

از علی بن محمد از امام صادق(ع) روایت شده است که در تفسیر بیماری ابراهیم(ع) که در کلام خدا به آن اشاره شده است: «فَنَظَرَ نَظْرَةً فِی النُّجُومِ * فَقالَ إِنِّی سَقیمٌ» (نگاهی به ستارگان کرد * و گفت من بیمارم)[9] فرمود: «او بر مصائبی که بر حسین(ع) وارد می‌شود اندیشه نمود و گفت: من از آن بلایی که بر حسین(ع) می‌آید بیمار گشته‌ام[10]

علامه مجلسی در بحار روایت کرده است: «وقتی آدم(ع) به زمین پای نهاد، حوا را ندید. به جست‌وجوی او در زمین می‌گشت تا اینکه به کربلا رسید. بی‌دلیل غمگین شد و سینه‌اش تنگ گردید و در همان مکانی که حسین(ع) به قتل رسید، لغزید و خون از پایش جاری شد. سر به آسمان برداشت و گفت: خدایا، از من گناهی دیگر سر زده که به آن عقوبتم نمودی؟ من تمام زمین را گشته‌ام، ولی در هیچ‌ کجا مثل اینجا چنین مصیبتی به من نرسید!

خداوند به او وحی فرمود: ای آدم، از تو گناهی سر نزده است؛ ولی در این سرزمین فرزندت حسین از روی ستم کشته می‌شود و خون تو به‌‌ جهت موافقت با خون او جاری شد. آدم گفت: آیا حسین پیامبر است؟‌ خطاب آمد نه، او سبط محمد پیامبر است. آدم گفت: قاتل حسین کیست؟ وحی آمد که قاتل او یزید، ملعون اهل آسمان‌ها و زمین است. آدم گفت: ای جبرئیل چه کنم؟ جبرئیل گفت: ای آدم، او را لعن کن. آدم چهار مرتبه بر یزید لعن فرستاد و چند قدم به‌ سمت کوه عرفات رفت و حوا را در آنجا یافت[11]

« روایت شده است: هنگامی که نوح(ع) در کشتی نشست در همه جای دنیا به گردش درآمد. هنگامی که به کربلا رسید زمین آن را گرفت و نوح از غرق شدن هراسید. خدایش را خواند و گفت:‌ الهی همه جای دنیا را گشتم ولی در هیچ جا مثل اینجا چنین فزعی به من نرسید. جبرئیل نازل شد و گفت: ای نوح(ع) در این مکان حسین(ع) سبط محمد خاتم انبیا و پسر خاتم اوصیا کشته می‌شود. نوح(ع) گفت: ای جبرئیل قاتل او کیست؟ گفت: قاتلش ملعون اهل هفت آسمان و هفت زمین است. نوح چهار بار او را لعن کرد و کشتی به گردش درآمد تا به جودی رسید و بر آن آرام گرفت.» [بحار الانوارـ‌مجلسی: ج44 ص243]

«روایت شده است: که ابراهیم(ع) در حالی که سوار بر اسب بود از زمین کربلا گذشت. پای اسبش لغزید و ابراهیم(ع) افتاد و سرش شکست و خون جاری شد. شروع به استغفار کرد و گفت: الهی، چه‌چیزی از من سر زده است؟ جبرئیل به‌ سوی او نازل شد و گفت: ای ابراهیم، گناهی از تو سر نزده است؛ ولی در اینجا سبط خاتم انبیا و پسر خاتم اوصیا کشته می‌شود و خون تو به‌جهت موافقت با خون او جاری شد.

[ابراهیم] گفت: ای جبرئیل، قاتل او چه‌کسی است؟ گفت: ملعون اهل آسمان‌ها و زمین‌ها؛ قلم بدون اذن خدا با لعنت بر لوح جاری شد. پس خدای متعال به قلم وحی فرمود: تو با این لعن، مستحق ثنا شدی. ابراهیم(ع) دستانش را بالا برد و یزید را بسیار لعن کرد و اسبش با زبان فصیح آمین گفت. ابراهیم به اسبش گفت: تو چه می‌دانی که به دعای من آمین گفتی؟ گفت: ابراهیم من به سوار‌شدن تو بر خودم افتخار می‌کنم؛ هنگامی که پایم لغزید و از پشتم افتادی بسیار خجل شدم و دلیل آن نیز یزید است که لعنت خدا بر او باد[12]

آنچه ارائه شد خوانندۀ آگاه را مطمئن می‌سازد که حماسه‌های سومر و اکد در واقع عبارت‌اند از خبررسانی‌هایی دینی که برخی از آن‌ها پیش‌گویی‌هایی غیبی در آینده (نسبت به زمان نگاشته‌شدن آن‌ها‌) تلقی می‌شود و این جای هیچ شک‌ و‌ شبهه‌ای برای ما باقی نمی‌گذارد که قسمت عمده‌ای از محتوای حماسه‌ها و داستان‌های سومری‌(اکدی، بابلی و آشوری) را دین تشکیل می‌دهد.

اکنون به اینجا رسیدیم به‌نظرم مروری داشته باشیم بر حماسۀ اوروک جاودان یا حماسۀ گیلگمش. پس سعی می‌کنیم این دو را با هم بخوانیم و به شیوه‌ای که شاید نامعمول باشد آن را مطالعه و بررسی کنیم؛ به گونه‌ای که آدم(ع) برای فرزندانش و نوح(ع) برای فرزندانش و ابراهیم(ع) برای فرزندانش خوانده و بین سومریان و ملت‌های دوران باستان و به ویژه در خاور نزدیک انتشار یافت و به قصۀ مورد‌‌ علاقۀ مردم بین‌النهرین (mesopotamia) تبدیل شد که نسل‌ها آن را یکی پس از دیگری بازگو کردند تا پس از هزاران سال به ما رسید؛ ولی چه بسا هنگامی که بین مردم در گردش بود همان ‌طور که پیش‌تر شرح داده شد در معرض تحریف و دست‌کاری قرار گرفته باشد.

داستان گیلگمش (که روزی خواهد آمد تا عدالت را تحقق بخشد و گونۀ انسانی را از حیوانیت خویش نجات دهد‌) در آثار کهن مصری این‌گونه معرفی شده است: «مردی قائم (ایستاده) که با کمال سنگینی و متانت، دو گاو نرِ ایستاده را بر دست گرفته است یکی در طرف راست و دیگری در طرف چپش[13]

سرزمین بین‌النهرین (سومر) یا جنوب عراق هزاران سال است که منتظر گیلگمش است تا روزی روزگاری ظهور کند.

  • تاریخ انتشار پیام در صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن(ع): 21 دسامبر 2012

پی‌نوشت‌ها:
[1]. حزقیال 8: 13 تا 16.
[2]. از الواح سومر، ص277 تا 279.
[3]. اینانا ملکۀ آسمان و زمین، ساموئیل نوح کریمر و دایان ولکشتاین.
[4]. تموز نام یکی از ماه‌های عبری، رومی و سریانی است که تقریباً معادل تیرماه شمسی است. (مترجم)
[5]. ایشتار و مصیبت تموز، د. فاضل عبد‌الواحد علی.
[6]. ایشتار و مصیبت تموز، د. فاضل عبد‌الواحد علی.
[7]. ایشتار و مصیبت تموز، د. فاضل عبد‌الواحد علی.
[8]. خصال، شیخ صدوق، ص58 و 59؛ عیون اخبارالرضا، ج‌2، ص‌187.
[9]. صافات، 88 و 89.
[10]. کافی، ج‌1، ص‌465.
[11]. بحارالانوار، ‌مجلسی، ج44، ص242.
[12]. بحار‌الانوار، ‌مجلسی، ج44، ص243.
[13].  اساطیر بابل، ‌شارل ویرولو.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا