وجوب رسوا کردن دین وهابی و اینکه آنچه پیروانش انجام میدهند ایثار نیست
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما.
از خداوند میخواهم در خیر و عافیت باشید.
Khalil AL-alwani نوشته است:
موضوع پرسش: پس از تحیت و سلام به سید احمدالحسن، موضوع دربارۀ کتاب «توهم بیخدایی» است.
در صفحۀ 279 این کتاب آمده است: «از چه ایثاری سخن میگوییم». با اینکه من مخالف افکار تکفیریها هستم و اینکه هر کسی را که مخالف اعتقادشان است به قتل میرسانند و با اینکه آنها مرا تکفیر و خونم را حلال میدانند زیرا به خلافت علی ابن ابی طالب(ع) و نه غیر او ایمان دارم با وجود این آنان (یعنی تکفیریها و سلفیها) را میبینم که در چچن، صربستان، افغانستان، مالی، عراق و سوریه، ایثار حقیقی دارند؛ زیرا همه چیز را از مال و فرزند و همسر رها میکنند و در پیِ یاری دینی میروند که معتقدند درست است!
ما میبینیم آنها خود را منفجر میکنند در حالی که به هیچ چیزی اهمیت نمیدهند و طوری میجنگند که گویا بهشت را با چشم خود میبینند و گویا به سویش میشتابند؛ آیا از نظر شما بزرگوار اسلوب یا راه نفوذی برای گفتوگو وجود دارد تا بتوانیم افکار آنها را تغییر دهیم و آنها را زیر پرچم بیعت بهسوی خدا گرد آوریم تا اسلام از ایثار و اقدامات آنها و اینکه دیگران را بر خود مقدم میدارند بهرهمند گردد؟
چندین سؤال اینجا مطرح کردهام ولی پاسخی نگرفتم شاید بهخاطر زیادی توضیحات و نبود وقت برای خواندن همۀ آنها توسط شما بوده باشد.
ارادتمند شما، خالد العلوانی.
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
هیچ ملازمتی بین قربانی کردن خود و ایثارگری واقعی بیچشمداشت وجود ندارد. این امکان وجود دارد که یک موجود زنده بهجهت مصلحت معینی (که بهعنوان مثال ژنها بهخاطر آن با ایجاد غددی که هورمونی معین ترشح میکنند آن موجود زنده را وادار کنند) خود را به کشتن دهد.
وقتی زنبور کارگر خود را به کشتن میدهد عامل محرک این قربانی کردن ژنتیکی است؛ زیرا مهمترین شاخصه در مجموعه ژنهای فردی حساب سود و زیان در مسیر تکامل و انتخاب طبیعی است؛ بنابراین ژنی که در محیط خود از بقای مجموعهای از ژنهای معین محافظت میکند تا امکان عبور آنها از فیلترهای انتخاب طبیعی از نسلی به نسل دیگر را فراهم کند در ضمن آن مجموعۀ ژنتیکی فردی ثابت و استوار میشود؛ حتی اگر عمل این ژن واداشتن جسم به خودکشی و هلاکت در موقعیتهای معین باشد که این مطلب را در کتاب توهم بیخدایی روشن ساختهام.
زیان دیدن بدن یک زنبور که مجموعهای از ژنهای فردی را حمل میکند در برابر حفظ بدن هزاران زنبور دیگر که همان ژنها را حمل میکنند بیشک سودی بسیار برای آن مجموعه ژنها فراهم میکند.
وضعیت در خصوص خانواده یا بهطور خاص راجع به مادر به همین صورت است، وقتی مادر بهخاطر فرزندانش خود را به کشتن میدهد. آری این مصلحت ژنتیکی است که مادر و زنبور را بهسوی قربانیکردن خود سوق میدهد؛ بنابراین قربانی شدن مادر (به خودیِخود) ایثار حقیقی نیست بلکه قربانی شدنی است که مصلحت ژنهای فردی آن را مقرر میکند تا بتوانند به نسل بعدی منتقل شوند.
بنابراین هر وقت موضعگیری خاصی سودی برای بقای مجموعۀ ژنهای فردی حاصل کند ملاحظه میکنیم که بدن بهسوی آن میشتابد، حتی اگر هلاکت و پایان یافتن زندگیاش در این مسیر رقم بخورد؛ زیرا این عمل باعث بقای بدنها یا بدنی دیگر میشود که آن ژنها را در خود حمل میکند. پس ژنها در بدن ساز و کارهایی را بنیان نهادهاند که بدن را بهسوی این عمل میکشاند حتی اگر باعث هلاکتش شود؛ زیرا این کار باعث حفظ مجموعهای از ژنهای فردی ضمنِ مجموعۀ ژنهای عمومی موجودات زنده میشود.
متن زیر از کتاب «توهم بیخدایی» است که این مطلب را روشن میکند، هرکس خواهان تفصیل بیشتری است میتواند به کتاب مراجعه نماید:
«اگر به پیرامون خود نگاهی بیندازیم میبینیم برخی حیوانات بعضاً رفتارهای ایثارگرانهای از خود نشان میدهند. مثلاً میتوانیم نمود آن را در رفتار پدران و مادران در قبال فرزندانشان رفتار زنبورهای کارگر در برابر ملکه و دیگر کارگران و نیز کل کندو مشاهده کنیم؛ ولی آیا این ایثارگری واقعی است یا به ظاهر ایثار کردن و در واقع خودخواهی ژنتیکی است؟!
چرا که خاستگاه چنین رفتارهایی خودخواهی ژنها یا خویشاوند سالاری و یا تمایل به حفاظت کردن بدنهای حامل این نوع ژنها است که اینها چنین رفتارهای ایثارگرایانهای از خود بروز میدهند، به عبارت دیگر نرمش و مدارای والدین نسبت به فرزندان و خوراندن غذا به آنها و نیز فداکاری زنبورهای کارگر برای محافظت از کندو و ملکه و خواهرانش بر اساس خودخواهی ژنهایی است که از ویژگی موفقیت در انتقال، استمرار و بقا برخوردارند.
واقعیت بیولوژیکی آن است که پدر و مادر به این دلیل از فرزندان خود مراقبت میکنند که ژنی در ژنوم آنها ایشان را به چنین رفتاری سوق میدهد مثلاً از طریق تأثیری که بر ساخت سیستم عصبی، مغز، غدد و یا هورمونها از خود بر جای میگذارد و یکی از دلایل موفقیت ژنوم آنها در انتشار و بقا وجود این ژن است که ایشان را به آن رفتار ایثارگرایانه سوق میدهد.
سؤالی که در اینجا پیش میآید این است که چگونه ژنوم والدین در بقا و استمرار فرزندان بهرهمند میگردد؟ پاسخ این سؤال را میتوان به سادگی بیان کرد: زیرا فرزندان حامل درصد معینی از ژنهای والدین خود هستند. به عنوان مثال بچۀ انسان حامل نیمی از ژنهای مادر و نیمی از ژنهای پدرش است.
بنابراین آن دسته از والدینی که در ترکیب ژنتیکیشان، ژن ایثار نسبت به فرزندان و برآورده ساختن نیازهای آنها یافت میشود به گونهای که فرزندان را شایسته و آمادۀ رسیدن به سن بلوغ و تولید مثل مینماید این والدین استمرار و بقای ژنهای خود را در نسلهای آتی محقق خواهند نمود. در نتیجه این نوع ایثارگری (ایثار والدین برای فرزندان) در واقع ژنتیکی و خودخواهانه است، یعنی خودخواهی ژنها آن را به وجود آورده و ایثار واقعی محسوب نمیگردد.
آن دسته از والدینی که توجه کافی به فرزندان خود ندارند و از آنها حمایت نمیکنند، یا به عبارت دیگر والدینی که ژنوم آنها شامل ژنهایی نیست که آنها را به حمایت از فرزندان وادارد (از قبیل فراهم نمودن لانه، غذا و مراقبت) نمیتوانند ژنهای خود را به نسلهای بعد انتقال دهند؛ زیرا بهطور خلاصه آنها در تربیت فرزندانی که به سن بلوغ، تولید مثل و انتقال ترکیب ژنتیکی خود به نسلهای بعد برسند، ناموفقند. به این ترتیب این والدین یا به عبارت دیگر این ترکیب ژنتیکی یا نقشۀ ژنوم، مجازات شده و در این زندگانی، ژنهای خاص آنها استمرار نیافته، از گردونۀ رقابت حذف میشود.
مسئلۀ توجه و اهتمام والدین به فرزندان بهطور کامل دلیل ژنتیکی دارد و اگر ژنها راهبرد موفق دیگری به جز توجه مستقیم والدین به فرزندان بیابند چه بسا همان را به کار بگیرند.
این قضیه در مورد پرندهای به نام کوکو اتفاق افتاده است. این پرنده تخمهایش را در لانۀ قربانیانش جا میدهد تا آنها فرزندانش را تربیت کنند، او خودش نسبت به فرزندانش بیتوجه است و نسبت به آنها هیچ عاطفهای نشان نمیدهد. این پرنده به محض برآورده ساختن نیاز جوجهها، با قرار دادن آنها در لانۀ پرندۀ قربانی که به جای وی آنها را پرورش میدهد رابطهاش را با جوجههایش پایان میدهد. این مثال دلیل واضحی است مبنی بر اینکه مسئلۀ بدنها به حیطۀ ژنها مربوط میشود.
همین مسئله در مورد زنبورهای کارگر نیز وجود دارد. آنها نزدیکی بسیار زیادی با خواهران خود دارند و از مادر به آنها نزدیکترند؛ زیرا خواهران همگی نسخۀ همانندی از ژنهای پدر را دارا میباشند. از این رو در فداکاری و پیشی گرفتن برای حمله به دشمن دلیل منطقی وجود دارد با وجود اینکه زنبور کارگر پس از نیش زدن میمیرد.
این ژن ایثارگر در ازدیاد، استمرار و بقا موفق بوده زیرا توانسته است در محافظت از کندو بهتر عمل کند. منفعتی که مرگ زنبور کارگر برای ژنهای او به دنبال دارد بیش از منفعت زنده ماندن آن است؛ زیرا آنها با سبقت گرفتن در مرگ به جای خواهرانشان و نیز با دفاع از مادر (زنبور ملکه) در بقا و استمرار نسخههای زیادی از ژنهای موجود خویش در بدن همۀ خواهران کارگر نقش دارند و همچنین در بقای ژنهای موجود در تخمکها و اسپرمهای موجود در بدن مادر (زنبور ملکه) نیز تأثیرگذارند.
بیتردید چنین ترکیب ژنتیکی از آن ترکیبی که در فداکاری بر یکدیگر پیشی نمیگیرند، برای بقا و استمرار تواناتر است. طبیعت آنهایی را انتخاب خواهد کرد که در فداکاری شجاع و پیشقدم هستند یا باید بگوییم آن نوع ترکیب ژنتیکی که به خوبی میتواند بقا و استمرار یافته در برابر شرایط طبیعی محیط پیرامونش مقابله کند.
بهطور کلی تا زمانی که فداکاری برای ژنها منفعت بیشتری همراه داشته باشد (حتی با چشمپوشی از قرابت بین آنها) خودخواهی ژنها میتواند ویژگی ایثارگری در قبال یک موجود دیگر را تفسیر کند».
اما در خصوص انسان بهطور خاص در کتاب «توهم بیخدایی» مسئلۀ اخلاق انسانی را مورد بحث و بررسی قرار دادهام و اینکه مؤلفۀ جدیدی در معادلۀ انسان وجود دارد که همان ایثار حقیقی بیچشمداشت است و هرکس خواهان جزئیات بیشتری است میتواند به کتاب «توهم بیخدایی» مراجعه نماید.
اما در اینجا میخواهم به مسئلۀ اقدام به نابود کردن «بدن» برای اهدافی معین بپردازم چه این اهداف دینی باشد، چه لیبرالی، چه مارکسیستی، میهنی، انسانی یا حتی نفسانی بوده باشد و برای همۀ این جوانب (و نیز جنبههای دیگر) میتوانیم مثالهایی از قربانیانی ارائه دهیم که خود و زندگی خود یا حتی مهمترین شاخصهای را که موجودات زنده به آن اهتمام دارند تقدیم کردهاند؛ یعنی انتقال ژنهای فردی به نسل بعد.
بنده معتقدم شناسایی این نمونهها به آسانی امکانپذیر است بهطوری که هیچکس در فهمیدنشان دچار اشتباه نمیشود. بسیاری از مردم در سرتاسر جهان به چیزهایی اعتقاد دارند که آنها را «ایثارگرایانه» ارزیابی میکنند؛ در حالی که این موارد هیچ ارتباطی با دین ندارند(مانند «چهگوارا»[1]) و با چشم پوشی از مثالهای فردی ایثار حقیقی (به اعتبار اینکه صفتی است که هر نفْس انسانی میتواند به آن متصف شود) مسئلهای حقیقی و واقعی است.
آنچه در بسیاری موارد رخ میدهد این است که این صفتِ نفْسانی، وقتی جایگاه صحیحِ طراحی شدۀ خود را (که خیر آخرت و دنیایش را تأمین میکند) نیابد انسان را بهسوی زیان و خسران زودگذر در دنیا و آخرت سوق میدهد و به این ترتیب میتواند او را بهسوی خودکشی به منظوری پوچ و بیهوده بکشاند یا او را به آنجا برساند که خود را در میان جمعیتی از مردم در خیابان منفجر کند؛ همانگونه که (چه در گذشته و چه حال) سلفیها میکردهاند و میکنند.
پس مهمترین نقش این صفت نفسانی (که هر انسانی میتواند در نتیجۀ منتشر شدن نفس آدمی در او به آن متصف شود) این است که این صفت اهمیت جسم و بقای آن را برای انسان در برابر نقش ژنهایی که برای بزرگداشت اهمیت جسمِ حامل ژن وارد عمل شده و مانع از قربانی کردن جسم میشوند کاهش دهد مگر برای هدف ژنتیکیِ بالاتری که این هدف عبارت است از؛ محافظت از مجموعۀ ژنهای فردی بهطور عمومی یعنی همان گونه که دربارۀ زنبورهای کارگر و خانوادهشان مطرح است.
اگر مطالب پیش گفته برایتان روشن شود خواهید دید که خودکشی و انتحار مجموعههای سلفی (وهابیت) هیچ شاخصۀ به خصوصی ندارد تا برای هدایت آنها و شناساندن حق به آنها خواهان سخنِ خاصی خطاب به آنها باشی؛ زیرا این قاتلانی که میبینیم مردان و کودکان و زنان را با چاقو و با سنگدلی (که هیچ نظیری برایش پیدا نمیشود) ذبح میکنند و جگرهای انسانها را به دندان میگیرند بهطور قطع و یقین چیزی از عطوفت یا اخلاق نمیشناسند و به این دلیل این عده دورترین افراد از هدایت و شناخت حقیقت و دین الهی هستند.
یک نکته باقی میماند که پیشتر به آن پرداختم و آن بیان فساد دین سلفی و انحرافش از اسلام در راستای بیدار کردن مردم و شناساندن حقیقت به آنهاست؛ زیرا طبق عقیدۀ سلفی وهابی، خداوند دو دست حقیقی دارد و در هر دستش پنج انگشت حقیقی و دو چشم حقیقی دارد و به همین ترتیب دیگر جهالتها و نادانیهای دین سلفی بتپرستانه، پس ناگزیر باید به اعتقادات آنها و ریشۀ اختلاف بین دین سلفی و دین اسلام یا حتی تفاوت آن با عقاید کنونی سنی و شیعه پرداخته شود.
منظور از اختلاف این نکته نیست که کلمۀ «ید = دست» در متن دینی آمده است یا نه، بلکه اختلاف در فهم نادرست سلفی وهابی از متون دینی است فهمی که دربارۀ پروردگار سبحان متعال است، همان برداشتی که آنها را به عقیدۀ جسمانگاریِ بتپرستانه میکشاند بهطوری که هیچ تفاوتی میان آنها و عبادت هبل در جاهلیت وجود ندارد.
مسلمانان سنی و شیعه خدایی را میپرستند که از صفت «دو دست» یا انگشتان یا دو چشم حقیقی منزّه است و متنهایی که وارد شده است (از نظر سنی و شیعه) حمل بر معنای ظاهری نمیشود؛ زیرا دربارۀ آن معبود سبحان و متعال محال هستند. مثال چنین صفاتی، مثال نسیان و فراموشی است که در حق آن معبود سبحان و متعال محال است در حالی که در متن آمده است: «فَالْیوْمَ نَنسَاهُمْ کمَا نَسُواْ لِقَاء یوْمِهِمْ هَـذَا» (پس همان گونه که دیدار امروزشان را فراموش کردند ما نیز امروز فراموششان میکنیم).[2]
آیا وهابیون (همان طور که متنهای صورت و دست و چشم را حمل بر ظاهر میکنند و میگویند خدا دو دست دارد و در هر دستی پنج انگشت و دو چشم و صورت دارد و همۀ اینها حقیقی هستند) این متن را نیز حمل بر ظاهر میکنند و میگویند خدا فراموش میکند؟!
سلفیها حتی از صِرفِ توصیف کردن پروردگارشان با صفت دو دست و دو چشم حقیقی هم فراتر میروند. آنها برای پروردگارشان (که او را میپرستند) صفاتی ردیف میکنند و او را (بهطور خاص) همانند «شکل انسان» توصیف میکنند و میگویند او صورت و فقط دو چشم دارد (نه یک چشم و نه سه چشم) با اینکه متن قرآنی میگوید:
«لِتُصْنَعَ عَلَى عَینِی» (تا در برابر چشم من ساخته شوی).[3]
و میفرماید: «وَاصْبِرْ لِحُکمِ رَبِّک فَإِنَّک بِأَعْینِنَا» (برای حکم پروردگارت صبر کن که تو در برابر دیدگان مایی).[4]
پروردگار آنها دو دست دارد (نه یک دست و نه سه دست).
با اینکه خداوند سبحان و متعال میفرماید: «وَالسَّمَاء بَنَینَاهَا بِأَیدٍ وَإِنَّا لَمُوسِعُونَ» (و آسمان را با دستان خود بنا کردیم و ما قطعاً توسعه دهندهاش هستیم).[5]
واضح است اینان بتی را میپرستند که با صفات جسم انسانی توصیفش میکنند. او دو دست دارد و در هر دست پنج انگشت یعنی مثل انسان است و تعداد انگشتانش بیشتر یا کمتر از تعداد انگشتان انسان نیست. او دو چشم و صورت دارد و میگویند او در آسمان است و… .
برای دقیق بودن در بیان عقیدۀ آنها [عرض میکنم که] آنان تنها در خصوص اینکه دو چشم پروردگارشان در صورت قرار دارد یا جایی دیگر اطمینانی ندارند؛ اما تأکید میکنند که انگشتان در دست قرار دارد و تعدادشان همانند تعداد انگشتان دست انسان (یعنی پنج انگشت) است؛ ولی از طول انگشتان مطمئن نیستند.
این سخن یکی از فقهای بزرگ سلفی وهابی (یعنی ابنجبرین) در پاسخ ضمیمه شده به شرح کتاب «لمعة العقائد» است آنجا که او میگوید:
«پرسش: این سؤال کننده میگوید: آیا صحیح است که گفته شود در صورت خدای متعال دو چشم و در دست او انگشتان و غیره وجود دارد؟ یا اینکه اینها از باب تشبیه است؟
پاسخ:
در این خصوص چیز قابل اعتمادی وارد نشده است لیکن دربارۀ انگشتها حدیثی وارد شده که در آن آمده است یک یهودی نزد پیامبر(ص) آمد و به دست و انگشتان خود اشاره نمود و گفت: «ما در کتابهای خود چنین یافتهایم که خداوند آسمان را بر این میگذارد و زمینها را بر این میگذارد و کوهها را بر این میگذارد و آبها و دریاها را بر این میگذارد و مخلوقات را بر این میگذارد و آن یهودی در هر مرتبه به انگشتانش اشاره میکرد.
پیامبر(ص) پس از آن این آیه را خواند: «وَمَا قَدَرُوا اللهَ حَقَّ قَدْرِهِ وَالْأَرْضُ جَمِيعًا قَبْضَتُهُ يَوْمَ الْقِيَامَةِ» (خدا را نشناختند آنچنانکه شایستۀ شناخت او است و در روز قیامت زمین یکجا در قبضۀ او است) و به جهت تصدیق گفتۀ یهودی، خندید».
پس اگر وی اینگونه آن مطلب را تایید کرده باشد چنین رسانده است که خدا انگشتانی در دست دارد؛ ولی با این حال الزامی وجود ندارد که در سرانگشتان و طول انگشتان و فلان و فلان خصوصیت همانند انگشتان مخلوقین باشد بلکه آنچه ثابت میشود وجود دست و انگشتان در وی است».
بنده اعتقاد دارم بیان این امور برای مردم واجب است تا مردم بدانند که دین سلفی تکفیری (که خون مردم را مباح میشمرد و امروز کشتن نیکوکاران را ترویج میکند) در سطح اصل اعتقاد به خدای اسلام هیچ ارتباطی با دین اسلام ندارد، پس ظالمانه است که جرایم دین سلفی بر اسلام حمل شود به همین دلیل از واجبات شرعی این است که اسلام را از نسبت دادن به مسخ شدهای شیطانی بهنام «دین سلفی وهابی» منزه بداریم.
روشن شده است که در سطح عقیده دین سلفی وهابی (از همان گام نخست) جدای از اسلام است. آری، پروردگار سلفی وهابی غیر از پروردگار اسلام است یا میتوانیم بگوییم غیر از پروردگار اهل سنت و شیعه است (که روشن شد) و در سطح اخلاق نیز دین سلفی وهابی عبارت است از کارخانۀ تولید قاتلان، خونریزها و خونخوارهایی که از سربریدن کودکان و زنان و خوردن جگر کسانی که میکُشند سیر نمیشوند؛ درست به همان صورتی که در سوریه رفتار کردند و پیرو سیرۀ مادرشان (هند) که مشهور به زناکاری است شدهاند همان زنی که در معرکۀ مشهور احد جگر حمزه را به دندان گرفت!
و حتی اعتقاد دارم عریان کردن دین سلفی و بیان برائت اسلام از آن بر هر کسی که امروز ادعای مسلمان بودن دارد واجب است، چه سنی باشد و چه شیعه؛ زیرا تسامح در برابر دین سلفی وهابی و تکفیری در انتساب این دین به اسلام قطعاً بهمعنای نابود کردن اسلام و به لجن کشیدن آبروی اسلام و هر مرد و زن مسلمانی محسوب میشود (چه سنی باشند و چه شیعه) آن هم با زشتترین جنایتها مانند کشتار و تکه تکه کردن بدنها که نفْسهای راست و استوار انسانی از آن بیزار هستند!
- تاریخ انتشار پیام در صفحه فیسبوک سید احمد الحسن(ع): 6 مارس ۲۰۱۴
پینوشتها:
[1]– رهبر و نماد انقلاب مارکسیستی در کوبا. وی در سال 1928 در آرژانتین متولد شد و در سال 1967 در بولیوی (پس از سالهای طولانی که در جنگ چریکی و انقلاب آزادی در آمریکای جنوبی و آفریقا سپری کرد) با شلیک گلوله اعدام شد.
[2]– اعراف: 51.
[3]– طه:39.
[4]– طور: 48.
[5]– ذاریات: 47.