سرگردانی بنی اسرائیل
کتاب صوتی سرگردانی یا مسیر بهسوی خدا
- آغاز کتاب
- سرگردانی بنی اسرائیل (بخش اول)
- ادامه سرگردانی بنی اسرائیل (بخش دوم)
- تبیین مهمترین عوامل نافرمانی قوم بنی اسرائیل از حضرت موسی (ع)
سرگردانی بنی اسرائیل
بنی اسرائیل پس از آنکه از مصر به همراه حضرت موسی و هارون (ع) خارج شدند، چهل سال در صحرای سینا گم و سرگردان شدند و این سرگردانی، نتیجۀ سرپیچی آنها از حضرت موسی (ع) و فرمان الهی در ورود به سرزمین مقدس (فلسطین) بود و همینطور برای اصلاح و خالصشدنشان از مفسدههایی که در اثر سلطۀ فرعون و حزبش در مصر، در وجودشان رسوخ پیدا کرده بود. داستان سرگردانی در قرآن کریم ذکر شده است.
خداوند متعال میفرماید: «وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ یا قَوْمِ اذْکرُواْ نِعْمَةَ اللّهِ عَلَیکمْ إِذْ جَعَلَ فِیکمْ أَنبِیاء وَجَعَلَکم مُّلُوکاً وَآتَاکم مَّا لَمْ یؤْتِ أَحَداً مِّن الْعَالَمِینَ * یا قَوْمِ ادْخُلُوا الأَرْضَ المُقَدَّسَةَ الَّتِی کتَبَ اللّهُ لَکمْ وَلاَ تَرْتَدُّوا عَلَى أَدْبَارِکمْ فَتَنقَلِبُوا خَاسِرِینَ * قَالُوا یا مُوسَى إِنَّ فِیهَا قَوْماً جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتَّىَ یخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یخْرُجُواْ مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ * قَالَ رَجُلاَنِ مِنَ الَّذِینَ یخَافُونَ أَنْعَمَ اللّهُ عَلَیهِمَا ادْخُلُواْ عَلَیهِمُ الْبَابَ فَإِذَا دَخَلْتُمُوهُ فَإِنَّکمْ غَالِبُونَ وَعَلَى اللّهِ فَتَوَکّلُواْ إِن کنتُم مُّؤْمِنِینَ * قَالُواْ یا مُوسَى إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا أَبَداً مَّا دَامُواْ فِیهَا فَاذْهَبْ أَنتَ وَرَبُّک فَقَاتِلا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ * قَالَ رَبِّ إِنِّی لا أَمْلِک إِلاَّ نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَینَنَا وَبَینَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ* قَالَ فَإِنَّهَا مُحَرَّمَةٌ عَلَیهِمْ أَرْبَعِینَ سَنَةً یتِیهُونَ فِی الْأَرْضِ فَلا تَأْسَ عَلَى الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ»[1]
(و آنگاه که موسی به قوم خود گفت: ای قوم من، نعمتی را که خدا بر شما ارزانی داشته است یاد کنید که از میان شما پیامبران و پادشاهانی پدید آورد و به شما چیزهایی عنایت کرد که به هیچیک از جهانیان عنایت نکرده است * ای قوم من، به سرزمین مقدسی که خدا برایتان مقرر کرده است داخل شوید و باز پس مگردید که زیاندیده بازمیگردید * گفتند: ای موسی، در آنجا مردمی جبارند. ما به آن سرزمین درنیاییم تا آنگاهکه آن جباران بیرون شوند؛ اگر آنان از آن سرزمین بیرون شوند، به آن داخل شویم * دو مرد از آنان که پرهیزگاری پیشه داشتند و خدا نعمتشان عطا کرده بود، گفتند: از این دروازه بر آنان داخل شویدکه چون به آن داخل شوید، پیروز خواهید شد و بر خدا توکل کنید اگر از مؤمنان هستید * گفتند: ای موسی! تا وقتیکه جباران در آنجایند هرگز به آن شهر داخل نخواهیم شد. ما اینجا مینشینیم، تو و پروردگارت بروید و با آنها نبرد کنید * گفت: ای پروردگار من! من تنها مالک نفس خویش و برادرم هستم، میان من و این مردم نافرمان جدایی بینداز * خداوند گفت: ورود به آن سرزمین به مدت چهل سال برایشان حرام شد و در آن بیابان، سرگردان خواهند ماند؛ پس بر این قوم فاسق، اندوهگین مباش).
بنیاسرائیل پیش از آنکه سرگردان شوند، در مصر زندگی میکردند. اولین کسی از بنیاسرائیل که در مصر ساکن شد حضرت یوسف پسر یعقوب (ع) بود؛ پس از آنکه بهاجبار و برخلاف میلش بهفرمان یکی از فراعنۀ مصر، وزیر خزانهداری (بیتالمال) شد، از پدر و برادرانش خواست تا به مصر نقلمکان کنند. از آن زمان به بعد اسرائیل یا همان پیامبر خدا حضرت یعقوببن اسحاق بن ابراهیم (ع) و فرزندانش، زندگی صحرانشینی که به چوپانی و رعیتی چهارپایان مشغول بودند را رها کردند و به مصر و زندگی شهرنشینی نقلمکان نمودند.
از آن زمان به بعد نوادگان پیامبر خدا حضرت یعقوب (ع) در مصر ساکن شدند و مردم را به توحید و آیین حقپرستی و رویگردانی از پرستش بتها و خدا انگاری فرعون دعوت کردند؛ گاهی این دعوت بهصورت علنی و گاهی پنهانی انجام میشد و روزبهروز بر تعداد بنیاسرائیل در مصر افزوده میشد.
دعوت به حقپرستی رفتهرفته اصطکاکهایی با منافع حکّام جور ایجاد نمود و فکر از دست دادن سلطنتشان و افتادن حکومت دنیوی آنها به دست پیامبران عظیمالشأن بنیاسرائیل، در دل آنها تخم رعب و وحشت کاشت؛ از اینرو، آنها شدیدترین انواع شکنجهها و تهدیدها را بر بنیاسرائیل آغاز کردند؛ آنها را خوار کردند، به استضعاف کشیدند، فرزندانشان را کشتند و از انجام عبادات و شعائر الهی ممانعت کردند. به هر وسیلۀ ممکن سعی نمودند که تعالیم آئین توحید را از بین ببرند و مصریان و بنیاسرائیل را به شرک و کفر به خداوند و آئینش و اطاعت از فرعون و آنچه به آن امر مینمود، از پرستش مجسمهها، عکسها و کشتار مؤمنان، مجبور سازند.
اگر باور انتظار، که پیامبران نوید آن را در دل بنیاسرائیل کاشته بودند که خلیفۀ منتظر خواهد آمد و بر فرعون و هامان و سربازانش چیره میشود، در میان بنیاسرائیل نبود، هیچ فرد مؤمنی باقی نمیماند و هرگز گرد این منجی، اجتماع نمیکردند؛ اما متأسفانه پشتیبانی آنها از این منجی تنها در حد گردآمدن گروهی مستضعف به دور فرماندهای که از او انتظار نجات از ظلم طاغوت را داشتند بود؛ غافل از اینکه این منجی، پیامبری عظیمالشأن است که فرستاده شده بود تا آنها را بار دیگر تزکیه کند و نفسهایشان را تطهیر نماید و دین توحید و یگانهپرستی و تعالیم آن را که در آستانۀ پوسیدهشدن بود، بار دیگر بگستراند.
حضرت موسی (ع) همراه با آیات و نشانههای روشن فرستاده شد؛ اما فرعون و هامان و سربازان توانمندش از بنیاسرائیل، همانند قارون تکبّر ورزیدند و بر گمراه نمودن و اذیت و آزار ایمانآورندگان به حضرت موسی (ع) ادامه دادند. خداوند متعال میفرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُّبِینٍ * إِلَى فِرْعَوْنَ و هَامَانَ و قَارُونَ فَقَالُوا سَاحِرٌ کذَّابٌ * فَلَمَّا جَاءهُم بِالْحَقِّ مِنْ عِندِنَا قَالُوا اقْتُلُوا أَبْنَاء الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ وَاسْتَحْیوا نِسَاءهُمْ و َمَا کیدُ الْکافِرِینَ إِلَّا فِی ضَلَالٍ * و َقَالَ فِرْعَوْنُ ذَرُونِی أَقْتُلْ مُوسَى وَلْیدْعُ رَبَّهُ إِنِّی أَخَافُ أَن یبَدِّلَ دِینَکمْ أَوْ أَن یظْهِرَ فِی الْأَرْضِ الْفَسَادَ * و َقَالَ مُوسَى إِنِّی عُذْتُ بِرَبِّی و َرَبِّکم مِّن کلِّ مُتَکبِّرٍ لَّا یؤْمِنُ بِیوْمِ الْحِسَابِ»[2]
(ما موسی را با آيات خود و حجتی آشکار فرستاديم * بهسوی فرعون و هامان و قارون. گفتند که او جادوگری دروغگو است * چون حق را از جانب ما بر آنها عرضه داشت، گفتند: پسران کسانی که به او ايمان آوردهاند را بکشيد و زنانشان را زنده بگذاريد؛ و حيلهسازی کافران جز در طريق تباهی نباشد * فرعون گفت: بگذاريد موسی را بکشم و او خدای خود را به ياری بطلبد. میترسم دينتان را دگرگون سازد يا در زمين فساد برانگيزد * موسی گفت: من به پروردگار خود و پروردگار شما از هر متکبری که به روز حساب باور ندارد، پناه میبرم).
بعد از این مرحله، چارهای جز هجرت در زمین پهناور خدا نبود. حضرت موسی (ع) بهاتفاق بنیاسرائیل هجرت خود از مصر را در راه خداوند آغاز کردند؛ ولی فرعون نمیتوانست این گروه مستضعف را آزاد و خارج از قبضه و قدرت خود ببیند؛ پس با سربازانش آنها را دنبال نمود. زمان امتحان بزرگ الهی فرا رسید. رود نیل راه را بر بنیاسرائیل بسته بود و از قفا سیاهی لشکریان فرعون نمایان شد؛ آنها ترسیدند و پنداشتند که گرفتار شدهاند و از یاد برده بودند که کسی که آنها را به این مکان هدایت کرده، پیامبر بزرگواری است که از جانب خداوند سبحان ارسال شده بود. حضرت موسی (ع) با این عبارت به آنها گوشزد نمود که آنها بهسوی خدا هجرت مینمایند: «قالَ کلاّ إِنَّ مَعی رَبّی سَیهْدینِ»[3] (گفت: هرگز! پروردگار من با من است و مرا راهنمایی خواهد کرد).
خداوند به او وحی فرمود که عصایش را به دریا بزند؛ دریا برایش به دو نیم شد؛ چراکه دریا بندهای از بندگان خداوند است و هرگز سد راه این بندۀ مخلص که تمام توکلش بر خداست، نمیشود. آب دریا هرگز سد راه این موج عظیم ایمان نخواهد شد. آب دریا هرگز سد راه حضرت موسی (ع) نمیشود؛ زیرا او یک انسان است و هر آنچه در زمین است در خدمت انسانی است که توانمندترینِ مخلوقات برای معرفت و شناخت خداوند میباشد؛ اما اگر به اطاعت از شیطان درآید، نادانتر و سختتر از سنگ خارا میشود؛ چهبسا از دل سنگهای سخت، چشمهها بجوشد و از ترس خداوند به خشوع درافتند.
این آخرین معجزه و نشانهای بود که فرعون و سربازانش از حضرت موسی (ع) دیدند؛ اما آنها دلهایشان از سنگ هم سختتر بود. لحظهای درنگ نکردند تا اندیشه کنند؛ میان دو کوهِ آب با دلهایی سرشار از تکبّر و عناد به حرکت درآمدند و غرق و هلاک شدند.
بنیاسرائیل از میان دریا عبور کردند و نجات یافتند و خود را در میان صحرای بیآب وعلفی دیدند؛ آنهم بعد از آن زندگیشان در درۀ حاصلخیز رود نیل! اما حضرت موسی (ع) بشارت و فرمان الهی برای وارد شدن به سرزمین مقدّس را بر ایشان آورد و وعدۀ نصرت از جانب خدا را به آنها نوید داد. بعد از تمام آیات، معجزات و نشانههایی که در مصر مشاهده کردند و پس از شکافته شدن آب دریا و غرق شدن فرعون و لشکریانش، انتظار میرفت که بنیاسرائیل ذرهای در اطاعت از فرمان، تردید و یا سرپیچی نکنند و به وعدۀ نصرت و پیروزی، کاملاً یقین داشته باشند؛ اما آنها سرپیچی کردند و از ورود به سرزمین مقدس، خودداری نمودند.
شاید مهمترین عوامل نافرمانی آنها عبارت است از:
1- ضعف ایمان آنها به نبوّت و رسالت حضرت موسی (ع)؛ بیشتر آنها او را به دید یک فرمانده نگاه میکردند تا یک پیامبر عظیمالشأن؛ حتی برخی از پذیرفتن فرمان او نیز سرپیچی میکردند.
2- سستی در تقوی و ترس از خدا که منجر به سرپیچی و ارتکاب گناه بیمهابا شد.
3- ضعف نفس و ترس از استبدادگران و تسلیم و خضوع در برابر آنها، خو گرفتن به ظلم و درنهایت ترک جهاد در راه خدا.
4- توجه به زندگی دنیوی بیش از آخرت که منجر به رخنه کردن دوستی دنیا در دلهایشان شد و تمسک جستن بیش از اندازه به دنیا همانند بعضی از مسلمانان این زمانه.
5– همهگیر شدن خودپسندی در میان آنها؛ بهطوریکه بعضی از آنها خود را برتر از موسی و هارون (ع) میدیدند و زیر بار فرماندهیشان نمیرفتند؛ همانگونه که در تورات، سِفر اعداد، اصحاح شانزدهم آمده است: (و قورح بن يِصهاربن قهاتبن لاوی و داتان و اَبيرام پسران اليَاب و اُوْنبن فالِت پسران رؤبين (2) با بعضی از بنیاسرائیل، يعنی دويستوپنجاه نفر از سروران جماعت که برگزيدگان شورا و مردان معروف بودند، به حضور موسی برخاستند (3) و در مقابل موسی و هارون جمع شده، به ايشان گفتند: شما از حد خود تجاوز مینمایید، زيرا تمامی جماعت، هريک از ايشان مقدساند و خداوند در ميان ايشان است؛ پس چرا خويشتن را از جماعت خداوند برتر میدانید؟ (4) و چون موسی اين را شنيد، به روی دراُفتاد… (12) و موسی فرستاد تا داتان و ابيرام پسران الياب را بخواند. ايشان گفتند: ما نمیآییم! (13) آيا این کم بود که ما را از زمينی که شير و عسل در آن جاری بود بيرون آوردی تا ما را در صحرا هلاک سازی و حال میخواهی خود را بر ما حکمران سازی؟ …). در قرآن، متنی نزدیک به این معنی آمده است.
یادآور میشوم که حب نفس و تکبّر، آفتی اخلاقی است که بسیاری از انسانها را هلاک و به هاویۀ جهنم سوق میدهد و چه بسیار، شیطان وعدهاش را برای گمراه نمودن بنیآدم از طریق تکبّر عملی میسازد! در بسیاری موارد، تکبّر عامل اصلی رویگردانی مردم از اطاعت و تأیید پیامبران (ع) است. بیشتر کسانی که نسبت به پیامبران و اوصیا (ع) تکبّر میورزند، ثروتمندان، توانمندان و بزرگان قوماند.
خداوند متعال میفرماید: «وَما أَرْسَلْنا فی قَرْیةٍ مِنْ نَذیرٍ إِلاّ قالَ مُتْرَفُوها إِنّا بِما أُرْسِلْتُمْ بِهِ کافِرُونَ»[4]
(هيچ بيمدهندهای به قريهای نفرستاديم، جز آنکه توانگران خوشگذرانشان گفتند: ما به آنچه شما به آن فرستاده شدهاید، کافریم «ایمان نداریم»).
خود را از پیامبران و اوصیا (ع) و از هر رهبری که از طرف خدا برای امور دین و دنیا برگزیده شود، برتر میبینند و به آنچه خدا به آنها عطا فرموده است، حسادت میورزند.
خداوند متعال میفرماید: «أَمْ یحْسُدُونَ النّاسَ عَلى ما آتاهُمُ اللّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَینا آلَ إِبْراهیمَ الْکتابَ والْحِکمَةَ واتَیناهُمْ مُلْکا عَظیمًا * فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ بِهِ ومنْهُمْ مَنْ صَدَّ عَنْهُ وَ کفى بِجَهَنَّمَ سَعیرًا»[5]
(يا بر مردم به خاطر نعمتی که خدا از فضل خويش به آنان ارزانی داشته است حسد میورزند؟ درحالیکه ما به خاندان ابراهيم، کتاب و حکمت داديم و فرمانروایی بزرگ به آنها ارزانی داشتيم * بعضی به آن ايمان آوردند و بعضی از آن روی گردانیدند؛ دوزخ، آن آتش افروخته، ايشان را کافی است).
از آنچه گذشت پی میبریم، دلهای بنیاسرائیل که همراه حضرت موسی (ع) خارج شدند، انحطاطهای اخلاقی بسیاری پیدا کرد و سرگردانی، که کیفری بود که خداوند برای سرپیچی از ورود به سرزمین مقدس، ایشان را به آن گرفتار کرد، جهت پاکسازی دلهایشان و بازگشت به اصل توحید و بهبودی، ضروری و اجتنابناپذیر بود.
در این چهل سال سرگردانی، نسل جدیدی از فرزندان و نوادگان کسانی که با حضرت موسی (ع) خارج شدند، در صحرا پرورش یافت؛ آنها هیچ جا و مکانی برای استقرار و یا زرقوبرقی از دنیا که به آن دل ببندند، نداشتند. از سوی دیگر، تحت سلطۀ هیچ ستمگری نیز واقع نشدند تا مورد آزار و اذیت شدید قرار گیرند و بذر رعب و وحشت در دلهایشان کاشته شود. آنها در کمال آزادی پرورش یافتند و دوستدار آزادی شدند. شاید معجزاتی که در دوران سرگردانی دیدند نقش مؤثری در تربیت روحی و اعتقاد و ایمان عالیشان داشته است. در دوران سرگردانی، نسلی مؤمن، نیرومند، دلیر و شایسته برای به دوشکشیدن رسالت الهی و گسترش آن و آماده برای نبرد با ستمگران و جهاد در راه خدا و ورود به سرزمین مقدس، پرورش یافت.
بهاینترتیب، علت توجه خداوند به پدران آنها و ارسال پیامبری بزرگ از پیامبران اولوالعزم یعنی حضرت موسی (ع) علیرغم اینکه بیشتر آنها فاسق بودند و صلاحیت به دوشکشیدن رسالت الهی را نداشتند، آشکار میشود. کسانی که همراه حضرت موسی (ع) خارج شدند، همگی در این سرگردانی مردند و از بین رفتند و جز کالب و یوشع (ع) کسی از بین آنها باقی نماند تا حضرت یوشع (ع) فرزندان و نوادگان آنها را برای ورود به سرزمین مقدس و پیروزی بر استبدادگران، هدایت کند.
پیامد سرگردانی بنیاسرائیل، علاوه بر کیفر، تحولی اصلاحی نیز بود؛ هدف اصلی آن، اصلاح و تربیت بنیاسرائیل، برای رویگردانی از ظلم و فساد و عدم اطاعت از سردمداران زور و طاغوت بود، آن هم پس از آنکه تسلیم محض خواستههای آنها شدند و هیچ نهضتی برای تغییر وضع بدِ موجود در مصر ایجاد نکردند. محل سرگردانی به علت دورافتاده بودنش اثر بزرگی دارد؛ در چنین مکانی انسان به خدا پناه میبرد، بر او توکل میکند و به ولایتش تحصّن میجوید.
ذکر خداوند همانگونه که برای حضرت موسی (ع) مؤثر بود، اثر بزرگی در اصلاح بنیاسرائیل و آماده کردن آنها برای به دوش کشیدن رسالت الهی داشت؛ این وجودی ربانی که خداوند او را برای خودش و یاری دینش انتخاب کرد، همانگونه که در قرآن خبر داده است؛[6] هنگامیکه وارد کاخ فرعون شد، یکه و تنها در راه خدا جهاد کرد، ستمدیدگان را یاری نمود و رو در روی متکبّران ایستاد. زمانی که هنوز از قدرت برخوردار نبود، یکی از ستمگران را به هلاکت رسانید.
خداوند در قرآن در این مورد میفرماید: «وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَى حِینِ غَفْلَةٍ مِّنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلَانِ هَذَا مِن شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِن شِیعَتِهِ عَلَى الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَیهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُّضِلٌّ مُّبِینٌ»[7]
(بیخبر از مردم شهر، داخل شهر شد. دو تَن را ديد که با هم نزاع میکنند، یکی از پيروانش و آن دیگری از دشمنانش بود. آنکه از پيروانش بود بر ضد آن ديگر که از دشمنانش بود از او ياری خواست. موسی مشتی بر او نواخت و او را کشت. گفت: اين عملی شيطان بود، او به آشکارا دشمنی گمراهکننده است).
اما این سخن وی (ع) که «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیطَانِ»؛ (اين عملی شيطان بود)؛ چهبسا منظور، عملی است که به خاطر آن، قتل انجام گرفت و شاید منظورش خود شخص مقتول باشد؛ این شخص، عملی شیطانی است، زیرا کسی که فطرت توحیدی و پاک او را آلوده نموده بود، شیطان بود.
پس از این اتفاق، حضرت موسی (ع) از مصر خارج میشود، درحالیکه بر دینش نگران است، چشم به رحمت خداوند دارد و با خدا عهد بسته بود که با آنچه خداوند از نیرو و ایمان و هدایت به او داده بود، هرگز هیچ استبدادگری را حتی با سکوت بر ستمگریاش یاریگر نباشد؛ پس بهسوی خداوند هجرت فرمود، درحالیکه راضی و قانع به قسمت الهی بود، دنیای مادی پست و فرومایه و پر زرقوبرقی که در کاخ فرعون وجود داشت را ترک نمود؛ خداوند، پیوستن به پیامبری بزرگ یعنی حضرت شعیب (ع) و ازدواج با یکی از دخترانش و ده سال باقی ماندن در کنار این پیامبر به همراه چوپانی گوسفندان را روزیاش قرار داد. این موارد از چیزهایی بود که خداوند برایش برگزیده بود.
سپس خداوند اراده فرمود تا او (ع) را پس از غیبتش، بهسوی قومش در مصر بازگرداند تا آنها را از تاریکی به نور و از بردگی به آزادی رهنمون سازد؛ و همانطور که اشاره شد، از آنها نسلی صالح، خداجو و شایستۀ به دوش کشیدن رسالت الهی، تربیت فرمود. اگر رحمت و فضل خدا نبود و اگر این وجود مقدس یعنی موسی (ع) که خداوند او را برگزید و تزکیه نمود، نبود، این گروهِ فرزندان آزاده که در برابر خداوند فروتن بودند از آن پدرانی که بر فرمان الهی سرکش بودند، خارج نمیشدند.
پینوشتها
[1]– مائده: 20 تا 26
[2]– غافر: آیه 23-27
[3]– شعراء: 62
[4]– سبأ: 34
[5]– نساء: 54-55
[6]– ایشان (ع) به فرمایش خداوند متعال اشاره مینماید: «وَ اصطنَعْتُک لِنَفْسى * اذْهَب أَنت وَ أَخُوک بِآياتِي وَ لا تَنِیا فی ذِکرِى * اذْهَبَا إِلی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طغَى»؛ (تو را برای خودم برگزیدم * تو و برادرت آیات مرا ببرید و در رسالت من سستی مکنید * به سوی فرعون بروید که او طغیان کرده است). (طه: 41 تا 43).
[7]– قصص: 15