تقلید از غیر معصوم و دلایل دعوت حق
Nazar Nazar نوشته است:
سلام و رحمت و برکات خدا بر شما.
من ابواحمد از بصره روی سخنم را خطاب به سید احمدالحسن میکنم.
آقای فداکار ما! من بر ادلۀ شما مطلع شدم، در آنها امور حیرت انگیزی وجود دارد. به شما راست میگویم و به خدا قسم میخواهم به شما ایمان بیاورم ولی در کار خودم حیرانم و نمیدانم چه کنم. شما میفرمایی استخاره کنیم؛ انجام دادم و میانه شد. شما قائل به رؤیا هستید؛ من رؤیای خوب و نیز رؤیای بد دیدم. همۀ درها را زدم تا حجتی بر من نباشد. از اهل علم سؤال کردم، گفتند این مرد دجال است؛ ولی من به سخنشان اهمیت ندادم؛ اما نمیخواهم مخالفت کنم و پشیمان شوم. آقای من! میگویید شما میتوانید معجزه کنید (مثل زندهکردن مردگان) چون این امر متعلق به غیب است (منظورم دعوت شماست) پس اگر معجزهای برایم نشان دهید که بر دعوتتان دلالت داشته باشد به خدا قسم یکی از سپاهیان شما و برای شهادت بهخاطر شما و دین و مذهب راغب خواهم بود وگرنه دعوت شما سستتر از خانۀ عنکبوت است.
پاسخ:
بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله
سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما.
ابواحمد! خداوند تو را توفیق دهد و گامهایت را استوار بدارد و از هر بدیای حفظت فرماید. از همان جایی شروع میکنم که تو سخنت را به پایان رساندی: «سستتر از خانۀ عنکبوت.»
آنطور که از گفتۀ شما پیداست ادلۀ دعوت احمدالحسن (که همانند ادلۀ جدش محمد(ص) است) تو را فقط دچار حیرت کرده ولی به قطع و یقین برای اینکه احمدالحسن حق است نرسانده. با علم به اینکه تو نیز همانند دیگر شیعیان، به واجببودن تقلید از فقها (آنگونه که به شما گفتهاند) معتقد هستی بدون هیچ دلیل شرعی یا حتی عقلی؛ ولی شما متحیر نشدید و از آنها دربارۀ دلیل قطعی پرس و جو نکردید بلکه (متأسفانه) چشم بسته از آنها پیروی کردید! آنچه را آنها مطرح میکنند، بهطور کلی برایت بررسی میکنم و برای شما بیان خواهم کرد که آنها چه جهل و دروغی به شما ارائه میکنند و امیدوارم پس از امروز، دیگر به فریب دادن شما ادامه ندهند و انشاءالله امید من بهزودی (یا در یک زمانی) محقق خواهد شد؛ زیرا مطمئنم که عقل و علم و نور بر جهل و تاریکی و تلاش برای فریب دادن و گمراه کردن مردم غلبه خواهد کرد.
بیایید ببینیم این کسانی که شما از آنها سؤال کردید و اهل علم نامیدید چه کسانی هستند! آیا آنها واقعاً اهل علم هستند؟! یا اهل جهل و دروغ؟! حَکَم میان ما و آنها «دلیل» است، نه «دشنام و ناسزاگویی» که آنها انجام میدهند:
دینِ مبتنی بر مرجعیتِ آنها (همان دینی که با آن شیعۀ آلمحمد را فریب میدهند و میخواهند با نیرنگهای خود ادامهاش بدهند) مبتنی بر عقیدۀ واجب بودن تقلید از غیر معصوم است؛ ولی هیچ دلیلی نقلی برای اثبات آن در اختیار ندارند و این در حالی است که خودِ فقهایشان به این نکته اعتراف میکنند! آنها هیچ آیهای با دلالت محکم یا روایتی با سند و دلالت قطعی در دست ندارند و شما در این زمینه میتوانید به سخنان سید خویی و سید خمینی (رحمت خدا بر آن دو باد) و سایر فقها مراجعه کنید.[1]
در نتیجه امروز اینها به «دلیل عقلی» روی میآورند که عبارت است از «واجب بودن مراجعۀ جاهل به عالم» و بنده این دلیل آنها را بهطور کامل نقض و بیان کردم که همان طور که شما گفتی «سستتر از خانۀ عنکبوت است»؛ زیرا آنها فقط بر اساس ظن و گمان خود عمل میکنند و ظنّیاتی اجتهادی ارائه میدهند؛ در حالی که خودشان نیز به این نکته اعتراف دارند و کسی از آنها پیدا نمیشود که بگوید «یقین» ارائه میدهد.
در نتیجه این دلیل بر آنها منطبق نمیشود؛ زیرا آنها عالمانی که «یقین» ارائه کنند محسوب نمیشوند تا رجوع جاهل به آنها واجب شود! عُلمایی که یقین ارائه میکنند و عقل به واجب بودن مراجعه به آنان حکم میکند فقط خلفا و جانشینان خداوند هستند و این همان مطلبی است که ما به آن اعتقاد داریم؛ آنچه واجب است فقط تقلید از معصوم است.
آنان وقتی دیدند آنچه گذشت در اثبات عقیدهشان سودی به حالشان ندارد، تلاش میکنند عموم مردم را اینچنین فریب دهند، دلیل بر عقیدهشان در واجب بودن تقلید از غیر معصوم یا فقها همان رجوع غیر متخصص به متخصص است؛ ولی این چیزی که آنها پیش میکشند عقیدۀ باطلشان را از جایی که خودشان نمیدانند نابود میکند:
«وَ ظَنُّوا أَنَّهُمْ ما نِعَتُهُمْ حُصُونُهُمْ مِنَ اللهِ فَأَتاهُمُ اللهُ مِنْ حَیثُ لَمْ یحْتَسِبُوا وَ قَذَفَ فی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ یخْرِبُونَ بُیوتَهُمْ بِأَیدیهِمْ وَ أَیدِی الْمُؤْمِنینَ فَاعْتَبِرُوا یا أُولِی الْأَبْصارِ»
(گمان داشتند دژهایشان در برابر خدا مانع آنها خواهد بود! ولی خدا از آنجا که گمان نمیکردند به سراغشان آمد و در دلهایشان رعب و ترس افکند بهگونهای که خانههایشان را به دست خود و به دست مؤمنان ویران کردند. پس ای صاحبان بینش و بصیرت! عبرت گیرید).[2]
نهایت آنچه در رجوع غیر متخصص به متخصص میتوان گفت «جایز بودن» است نه «واجب بودن» و این به آن معناست که آنها با طرح این گفتار برای استدلال بر عقیدۀ خویش از عقیدۀ باطلی که طرح میکنند (یعنی وجوب تقلید از غیر معصوم یا فقها) کوتاه آمدهاند.
آنها برای شما مراجعۀ بیمار به پزشک را مثال میزنند تا بر عقیدۀ خود (یعنی وجوب تقلید از غیر معصوم یا فقها) دلیل بیاورند؛ در حالی که مراجعۀ بیمار به پزشک و عمل به گفتۀ او واجب نیست، بلکه جایز است. آیا وقتی شما بیمار میشوی واجب است به پزشک مراجعه کنی؟ و آیا واجب است به ظن و گمان پزشک عمل کنی؟!
یک پزشک از آنجا که نسخهای که میپیچد بر اساس ظن و گمان است به شما میگوید درصد موفقیت چقدر است و درصد شکست چه مقدارو شما اختیار داری. او به شما نمیگوید واجب است به آنچه من میگویم عمل کنی یا واجب است درمانی را که من تعیین کردهام انجام دهی یا واجب است عمل جراحیای که به گمان من باعث درمان شما میشود حتماً انجام شود.
بسیاری از بیماران زیرِ دست پزشکان در اتاقهای عمل یا در اثر خطای پزشک در تشخیص نوع درمان یا دوز لازم برای دارو فوت کردهاند. برخی از بیماران با گله و شکایت از درد نزد پزشک میآیند؛ ولی با فلج شدن و ناتوانی از ایستادن بیرون میروند و این وضعیت نتیجۀ خطای پزشک جراحی بوده که دارای مدرک دکتری در تشخیص مقدار پلاتین لازم برای شکستهبندی استخوانها بوده است! در نتیجه بنده گمان نمیکنم شخص عاقل به این مطلب معتقد باشد که مراجعۀ بیمار به پزشک و عمل به گفتۀ او واجب باشد.
حال آیا در این افرادی که خود را «مراجع» مینامند شخص شریف و شجاعی وجود دارد که در برابر همگان اعتراف کند آنها در برابر احمدالحسن شکست خوردهاند و عقیدهای که دین مرجعگرای فقها را بر آن پایهگذاری کردهاند سقوط کرده و کارش یکسره شده است؟
کسی که بهرهای از شجاعت و شرافتِ اعتراف به حقیقت را داشته باشد باید اقرار و اعتراف کند که احمدالحسن عقیدۀ آنها را ویران کرده و این عقیده (بی هیچ بازگشتی) به زبالهدان تاریخ پیوسته است. آری، در حال حاضر این عقیده به عنوان ابزارِ نادانی و به نادانی کشیدن و فریب دادن شیعۀ اهلبیت باقی است؛ اما کار یکسره شده و برای کسانی که خواستار حق و حقیقتاند هیچ مصداق عِلمیای دربرندارد و (دیر یا زود) روزی خواهد آمد که شیعۀ اهلبیت آگاه شده، خواهد دانست «دجال» همان کسی است که از آنها میخواهد به واجب بودن تقلید از غیر معصوم یا فقها اعتقاد داشته باشند؛ چرا که وی (دجال) آنها را به عقیدۀ باطلی امر میکند که هیچ دلیل نقلی یا عقلی برایش وجود ندارد!
بنده عبارت «واجببودن» را تکرار میکنم تا هوشیار باشید خدا توفیقتان دهد. ای شیعیان چشمان خود را باز کنید و نیک بنگرید و اینهایی که خود را «فقیه» مینامند توجه داشته باشند که آنها معتقد به وجوب تقلید از غیر معصوم یا فقها هستند، پس باید این واجب بودن را برای ما اثبات کنند پس از اینکه ادلهشان نقض گردید و روشن شد که دلایل آنها همچون خصوصیتی است که شما بیان کردی: «سستتر از خانۀ عنکبوت.»
اینها شما را با کشاندن بحث به مقولۀ اجتهاد یا جایز بودن تقلید یا حجت بودن عمل بر اساس ظن و گمان فریب ندهند؛ زیرا تمامی این مسائل از دایرۀ عقیدۀ باطلشان (که اثباتش از آنها خواسته شده است) خارج است. عقیدۀ آنها واجب بودن تقلید از غیر معصوم است؛ پس باید یا آن را اثبات کنند یا به باطل بودنش اقرار نمایند و اعتراف کنند که احمدالحسن این عقیده را ویران کرده و عقیدۀ باطل آنها را به کلی لگدکوب کرده کارش را یکسره کرده، بهطوری که دیگر چیزی از آن باقی نمانده است.
اما ادلۀ این دعوت تمامیِ دلایلی است که برای تشخیص خلیفۀ خدا گرد آمده است و من تمامی این دلایل را ارائه کردهام و با اختصاری که شایستۀ این جایگاه است، برای شما بیان خواهم کرد که این دلایل چه چیزهایی هستند و چه کیفیتی دارند:
نص تشخیصی: متنی است که خلیفۀ خدا را مشخص میکند از جمله:
بیان صریح توسط خدا: مانند تصریح خدا بر آدم در حضور فرشتگان و همچنین است رؤیاهای متواتری که اطمینان ایجاد میکند کسانی که ادعا میکنند رؤیا دیدهاند بر کذب و دروغ تبانی نکردهاند و باید این رؤیاها مطابق متن تشخیصی باشند.
نص از ناحیۀ خلیفۀ خدا که بر دو نوع است:
نص بیواسطه: تصریح مستقیم خلیفۀ خدا بر وصیاش است؛ همان طور که رسول خدا(ص) بر علی(ع) تصریح کرد و در خصوص امام مهدی(ع) که رفع شده و غایب است و راههای ارتباط او با کسانی که به او ایمان دارند، مکاشفه و رؤیا و ملاقات است و به واسطۀ این راهها برای تعدادی از افراد که همدستیشان بر دروغ گفتن ناممکن است شهادت داده است احمدالحسن فرزند و وصی او و از آل محمد(ص) است.
نص باواسطه: این نوع نص، تصریح خلیفۀ خدا بر وصیاش بهصورت غیرمستقیم (با واسطه) است؛ همان طور که رسول خدا(ص) بر علی بن موسیالرضا(ع) تصریح فرموده است. چنین متنی برای آنکه متن تشخیصی باشد ناگزیر باید تضمینی الهی برای محفوظ ماندنش از ادعای افراد باطل وجود داشته باشد و در نتیجه کسی که آن را ادعا میکند صاحب آن خواهد بود؛ مثال چنین نصی وصیت رسول خدا حضرت محمد(ص) است که خداوند از زبان پیامبرش محمد(ص) آن را نوشتاری بازدارنده از گمراهی (برای کسی که به آن متمسک شود) توصیف فرموده است.
نحوۀ احتجاج به وصیت را و اینکه وصیت، نصی است که مدعیاش را به عنوان خلیفۀ خدا مشخص میکند بهطور مفصل در چندین پاسخ بیان نمودهام؛ همچنین بیان کردهام که چگونه تنها ادعا کردن من به وصیت مشخص میکند که من از خلفای خداوند هستم؛ زیرا خداوند این نص را (به خودیِ خود) به بازدارنده بودن از گمراهی برای کسی که به آن تمسک جوید توصیف فرموده است.
پس ناگزیر او سبحانِ دانای توانایِ راستگوی حکیم مطلق باید نصی را که به بازدارنده بودن از گمراهی برای تمسک جوینده به آن توصیف فرموده است از ادعای اهل باطل حفظ فرماید تا صاحبش آن را ادعا کند و هدف از آن محقق شود؛ [چرا] که در غیر اینصورت او نادان یا ناتوان یا دروغگوی حیلهگری خواهد بود که متمسکین به سخنش را با پیروی از باطل فریب داده است؛ در حالی که محال است او نادان یا ناتوان باشد؛ زیرا او دانا و توانای مطلق است و محال است از ناحیۀ حق سبحان و متعال دروغ صادر شود؛ زیرا او راستگو و حکیم است و نمیتوان او را به دروغگویی توصیف کرد که در اینصورت اعتماد کردن به هیچ چیزی از سخنان او امکانپذیر نخواهد بود و دین نقض خواهد شد.
شیخ علاء سالم (خدا حفظش کند) این پاسخها را در کتاب «وصیت مقدس» گردآوری کرده و بنده از فقها خواستهام که برای مناظره با من و پاسخ به آنچه به آنها گفتهام اقدام کنند؛ ولی آنها از انجام آن ناتوان شدند و حق ما به اثبات رسید و الحمد لله.
اما معجزه:
نشانهها و معجزاتی در این دعوت حاصل شده است از جمله هلاکت خطیب علی شکری. این شخص پس از اینکه به احمدالحسن دشنام گفت و بر او اظهار برتری کرد بر فراز منبر و در برابر هزاران نفر خدا را بر گفته و کردۀ خود گواه گرفت. خداوند خواست که به او مهلت ندهد و در طی روزهایی بسیار کم، هلاکش گرداند و او را نشانهای برای اهل عالم قرار دهد کسی که از این واقعه پند نگیرد هیچ معجزۀ دیگری سودی به حالش نخواهد داشت.
چه تفاوتی وجود دارد بین هلاکت این ظالم و هلاکت کسی که درخواست عذاب کرد و به تحدی با رسول خدا(ص) برخاست؟ و چه فرقی است بین هلاکت این ستمگر و هلاکت کسانی که در روز عاشورا حسین(ع) را دشنام دادند و با وی تحدی کردند که فرجامش آتش است؟
خداوند خواست به او مهلت ندهد و او را نشانهای قرار دهد و عاقبت وی این شد که در آتش سقوط کند و خودش آتش بگیرد! بنده اعتقاد دارم تمامی اینها نشانههایی هستند که بیان میکنند خدا از اولیای خود دفاع میکند تا با این آیات و نشانهها بگوید این افراد اولیای من هستند و من (خدای یکتای یگانه) برای آنها گواهی میدهم.
خدا را شکر شیخ علی شکری (که مراجعتان خبر مرگش را اطلاعرسانی کردند) از فراز منبر گواهی خدا را درخواست کرد و خدا را شاهد گرفت، خداوند به او مهلت نداد و برخلاف میل منافقان با نشانۀ معجزۀ واضح و آشکار برای من گواهی داد و همان طور که برای جدم رسول خدا و جدم حسین (صلوات خدا بر آنان) حاصل شد برای من نیز اینچنین شد و خداوند برای شهادت میان من و شما کافی است. این نشانه با سند و بهصورت تصویری موجود است و شما میتوانید از آن اطلاع حاصل کنید.[3]
اگر شخص منافقی بگوید: چرا خدا همۀ کسانی را که به تو دشنام میگویند و تعرض میکنند هلاک نمیکند؟
پاسخ میدهم: زیرا حکمت از معجزه اثبات متصل بودن من به خداست و این حکمت با هلاکت یک نفر محقق شده است. خدا همۀ کسانی را که در روز عاشورا با امام حسین پیکار کردند با معجزه هلاک نکرد بلکه تنها کسانی را هلاک کرد که میخواهد نشانهای باشند. حتی خداوند شمر یا حرمله را (با اینکه بزرگترین بدیها را در حق امام حسین(ع) انجام دادند از جمله دشنام گفتن و متهم کردن وی به اهل آتش بودن) هلاک نکرد.
اما اینکه شما نشانهای مخصوص به خودت میخواهی، پس بدان (خداوند توفیقت دهد، گامهایت را استوار بدارد و به زینت عقل آراستهات فرماید) خلفا و جانشینان خدا نه دلقک هستند نه بازیگر سیرک و نه پهلوانهای دورهگرد در چهار راهها و خیابانها تا حرکتها و کارهایی انجام دهند که نفس را در سینهها حبس میکند! نهایت آنچه در خصوص معجزه میتوان گفت این است که معجزه، نشانهای از سوی خداست و ثابت میکند کسی که معجزه برایش حاصل شده، یکی از اولیای خداوند است و اینکه خدا از او دفاع و او را تأیید میفرماید.
این امر در این دعوت حق بارها محقق شده است؛ از جمله در واقعهای که برای شیخ علی شکری اتفاق افتاد. او شخصیتی شناخته شده در حوزۀ نجف و قم بود و وقتی خداوند او را هلاک فرمود برخی فقها خبر مرگش را اطلاع رسانی کردند!
خداوند توفیقت دهد و گامهایت را استوار فرماید! هوشیار باش که خداوند در قرآن تصریح فرموده که خواهانِ ایمان به غیب است و از همین رو حتی وقتی معجزاتی به پا میدارد، در این معجزات مجالی برای ایمان به غیب باقی میگذارد و آنها را معجزاتی قهری (که مجالی برای ایمان به غیب باقی نمیگذارد) قرار نمیدهد.
اگر او نشانهای قهری (که جایی برای ایمان به غیب باقی نمیگذارد) انجام دهد، ایمان کسی را که در اثر چنین نشانهای ایمان آورده است نخواهد پذیرفت. قصۀ فرعون در قرآن معروف است و علتی برای پذیرفته نشدن ایمان فرعون وجود ندارد مگر قهری بودن نشانه که مجالی برای غیب باقی نگذاشته بود و بنده این مطلب را بهطور مفصل در کتاب «تفسیر آیهای از سورۀ یونس» بیان کردهام، میتوانی مراجعه کنی.
اگر خدا خواهان ایمان آوردن مردم با معجزههای انفرادی قهری بود، که مجالی برای ایمان به غیب باقی نمیگذارند فرستادهاش حضرت محمد(ص) را اینگونه قرار میداد تا فرستادگان خود را با معجزات شخصی بهسوی حاکمان زمان خویش بفرستد و (به عنوان مثال) هر فرستادهای در برابر حاکم بایستد و اسبش را به قطعهای طلا یا آهن تبدیل کند و از حاکم میخواست تا این معجزه را نزد خود نگهدارد.
اگر آن فرستاده چنین میکرد قطعاً آنها ایمان میآوردند و سایر مردم در ایران یا اروپا به یکباره ایمان میآوردند و کار فیصله مییافت یا (دستکم) حضرت محمد(ص) نامههای خود را طبق گویش آن مردم مینوشت نه به زبان عربی! یا خداوند قرآن را به همۀ زبانها نازل میفرمود یا دستکم به صد زبان! آیا این کار برای اتمام حجت بر مردم استوارتر نبود؟ که اگر چنین کارهایی را انجام میداد نشانهای آشکار برای محمد(ص) و متصل بودنش به خدا میبود یا (دست کم) چه خوب میشد اگر محمد(ص) قرآن را به همۀ زبانها ترجمه میفرمود؛ به جای اینکه این کار را برای واردشدن اجتهادهای شخصی رها کند که در نتیجه چندین ترجمۀ انگلیسی بهصورت ترجمههای متفاوت و متضاد برای ما باقی بماند!
به خصوص اینکه برخی از این دروغگوها بر بالای منبر به شما میگویند که محمد و امامان به همۀ زبانها سخن میگفتند؛ پس چرا رسول خدا و ائمه(ع) قرآن را ترجمه نکردهاند؟! آیا مثلاً حضرت محمد و ائمه (صلوات خدا بر آنان) بخیل بودهاند؟! چنین نسبتهایی از ساحت آنان بسی بهدور است! یا ترجمه کردن قرآن در حالی که غیر عرب بهشدت به آن نیاز داشتند موافق حکمت نبود؟! یا حدود 250 سال، زمانی کافی محسوب نمیشود تا رسول خدا و ائمه اقدام به ترجمه کنند؟! یا اینکه تسلط یک شخص به صدها زبان، معجزهای آشکار و حجتی کامل و استوار در طول زمان محسوب نمیشود؟!
من به شما اطمینان میدهم که بسیاری از ملحدان وقتی میگویند اگر خدا وجود دارد چرا برای ما معجزۀ کوچکی برای اثبات وجود خود ارائه نمیدهد تا به او ایمان بیاوریم، در گفتار خود کاملاً راست میگویند. بنده در اینجا به نیابت از پروفسور ریچارد داوکینز، درخواستی برای معجزه ارائه میکنم.
او میگوید: چرا خداوند دست قطع شدۀ انسان متدین را مثل دوزیستان (وقتی بخشی از اعضای بدنشان قطع میشود) از نو رشد نمیکند تا وجودش را تصدیق کنیم؟! آیا شما که مؤمن به وجود خدا هستی میتوانی به او توضیح بدهی چرا خدا درخواست او را اجابت نمیکند؟ درخواست او خطاب به همۀ مؤمنان به خصوص به کسانی است که به معجزات مفت و مجانی ایمان دارند و خود را به آب و آتش میزنند تا مردم فقط ایمان بیاورند، هرچند ایمانی خالی از هر گونه مجالی برای غیب باشد!
کسانی که میگویند احمدالحسن باید برایشان معجزۀ درخواستیشان را بیاورد و اگر چنین نکند بر حق نیست، لازم است خودشان معجزهای از پروردگارشان (که به او ایمان دارند) به پروفسور داوکینز ارائه دهند! اعتقاد دارم پروردگار تواناتر از بنده است و اگر معجزهای برای داوکینز ارائه نمیکند طبق قانون خودِ آنها دکتر داوکینز صددرصد حق دارد و طبق همان قاعدهای که خودِ آنها قبولش دارند، الحاد (بیخدایی) کاملاً صحیح است. آیا آنها این نتیجه را میپذیرند؟! یا این قانون شیطانیِ آنها فقط در رویارویی با احمدالحسن کاربرد دارد؟!
- تاریخ انتشار پیام در صفحه فیسبوک سید احمد الحسن(ع): 11 مارس 2013
پینوشتها:
[1]. نگاه کنید به کتاب: الاجتهاد و التقلید، سید خمینی و کتاب الاجتهاد و التقلید، سید خویی.
[2]. حشر: 2
[3]. این فیلم، هلاکت خطیب مشهور علی شکری را چند روز پس از اینکه سید احمدالحسن را بر بالای منبر دشنام داد گواهی میدهد: