پارههای عشق از آن توست ای صاحب عصر و زمان
سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما.
استاد جعفر، خداوند تو را حفظ و گامهایت را در آنچه مورد رضایش است استوار فرماید. از خدا میخواهم شما و کسانی که به شما پناه میآورند در خیر و عافیت باشند. سلام من به همۀ مردان و زنان مؤمن در قطیف و در تمام سرزمین حَرَمین مبارک.
جعفر الشبیب نوشته است:
«پارههای عشق از آنِ توست ای صاحب عصر و زمان…
ای آقای آب…
آن را برگیر…
مرا برگیر…
“سفرۀ آسمانی را”.
تاریخ را برایت با گِل و ساحل خواهم ساخت
و با نجوای هوای تو، بندرهایی خواهم گسترد.
در قَدَحهای وحی تو، خالصترینهایم را خواهم ریخت
و سطرهای تشنه را با دو دیدگان تو سیراب خواهم ساخت.
من زمینم…
آیا زمین را سرمهای هست تا آراستهاش کند؟
و آیا جامهای از نور را برای گرم شدن به تن خواهد کرد؟
چرا که از گذشتۀ دور در سینه، میلیاردها شب جوشیده
چاهی پر از قساوت و سنگدلی آماده شده.
پس از آنکه باغچهای بودم، غربت را نشانم داد
بیابانگرد شدن، همه جا را با تمسخر، چون بالش زیر سر نهاد.
پس ای سرور خورشید که با هوا آبیاری میکند
تو را به همان رنگ غدیری، عاری از هر عیبی شناختم.
تو هزار روزه گرفتی و دانهها از پشت دانهها
و اینک این صدای گیتار زنگار بستهام است که به آرامی مینوازد.
بیا و قلب و صورت خاطرات مرا فرش خود بنمای
سفرههایی آسمانی…
و خادمت را با نوای خود، مقدس کن.
خون من محدود است، با شیرینیاش عجین شدهام
در پیری و جوانی، آتشفشانها را به آن خوراندهام.
بیا و مرا از زندان و غربتم بَر کَن
و از فقر روزگارم…
و ازدحام زشتیها.
و وعدهای (چون وعدهای دهم خلافش نمیکنم)
تاریخ را برایت مهیا کنم
با گِل
و ساحل…
یکشنبه، 12ژوئن2016/ 7 رمضان1437
جعفر الشبیب.»