دلایل دعوت یمانی

چگونه فرستاده الهی با پرچم حاکمیت خدا شناخته می‌شود؟

زمین هیچ‌گاه از حجت الهی خالی نمی‌ماند، به این معنا که همیشه فرستاده‌ای الهی میان مردم بوده تا بر ایشان حجت باشد و راه کمال و طریق بندگی را به آنان نشان دهد. حجت الهی نه تنها بندگان را از قانون الهی آگاه می‌سازد؛ بلکه موظف است تا مجری قوانین الهی بر زمین هم باشد. آیا سزاوارترین شخص نسبت به اجرای قوانین الهی همان فرستاده‌ای نیست که از چگونگی اجرای احکام الهی آگاه است؟ بنابراین بسیار منطقی است که از نشانه‌های فرستاده الهی در کنار دلیل اصلی یعنی «نص»، دعوت او به تبعیت و پیروی از حاکمیت خدا در زمین باشد.

به‌طور کلی حاکمیت دارای دو جنبۀ «قانون‌گذاری» و «اجرا» است. قانون‌گذاری‌ای که امروزه در پارلمان‌های حکومت‌ها انجام می‌شود، عموماً مستند به عرف و نظرات شخصی قانون‌گذاران است. نتیجۀ این قوانین در صورت کامل و درست‌نبودن موجب گسترش نابرابری و مشکلات است؛ اما اگر قوانین کامل و بی‌نقص باشند، مرحله‌ای برای برپایی عدالت و برابری است. اجرای قوانین نیز مرحله‌ای دیگر برای برپایی عدالت و رفع مشکلات و ظلم‌هاست.

حاکمیت الهی در زمین به چه معناست؟

سید احمدالحسن در خصوص دو جنبۀ اصلی حاکمیت خدا چنین می‌فرماید: «… مقصود از حاکمیت خدا، تنها در حد قانون‌گذاری نیست؛ بلکه در سطح اجرا و حکومت نیز هست. اساساً امکان ندارد شخصِ قائل به حاکمیت خدا در سطح قانون‌گذاری، بدون حاکمیت در سطح اجرا و حکومت باشد. با توجه به اینکه قانون‌گذاری امری متجدد و به‌روز است؛ ناچار باید دریچه‌ای متصل به خدا باشد تا حکم هر مسئلۀ جدید و حادثی را خداوند به او برساند. لازم نیست خلیفۀ خدا مستقیماً خودش متولّی حکومت شود؛ بلکه لازم است که بر نظام حکومت و به‌خصوص بر جان مردم مسلط باشد؛ مانند مسائل ویژۀ مربوط به تصمیمات جنگ و صلح یا قصاص؛ یعنی احکام اعدام.»

چگونه حاکمیت خدا دلیلی بر حقانیت فرستادۀ الهی می‌شود؟

حاکمیت خدا همیشه به همراه دلیل اصلی و مستقل «نص»، دلیلی بر حقانیت فرستادۀ خداست. بنابراین ادعای حاکمیت و خلافت الهی که در طول تاریخ توسط مدعیان دروغین اتفاق می‌افتاد، دلیلی بر حقانیت آن‌ها نبوده است. مدعیانی چون خوارج که شعار (لا حکم الّا لِلّه) را مطرح کرده بودند یا داعش و… که خلافت و حکومت الهی را بدون وجود نص و وصیتی از خدا، خواهان هستند، از قبیل همین مدعیان متوهم هستند.

سید احمدالحسن در این باره می‌فرمایند: «زمین هرگز از هدایت و حق خالی نخواهد شد و اگر از پرچم بر‌افراشته‌ای که دعوت به حاکمیت خدا کند خالی باشد، باید بگوییم که در آن‌ هنگام زمین از هدایت و حق تهی است. پس دعوت به حاکمیت خدا به‌خصوص هنگامی ‌که دعوت‌کننده به سمت حق (خلیفۀ خدا) تنها کسی است که به آن دعوت می‌کند، دلیلی برای طالبان شناخت حق است که دلیل نص و وصیت پیشین را تأیید می‌کند. یعنی دعوت به حاکمیت خدا با انضمام به نص، دلیلی بر حقانیت خلیفۀ خدا خواهد بود؛ یعنی دلیلی است که نص را یاری می‌کند و یقین مؤمنان به حقانیت او را فزونی می‌بخشد.» [احمدالحسن(ع)، عقایداسلام، ص237]

حاکمیت الهی و متهم‌شدن فرستاده‌های خدا به دنیاطلبی

این دلیل در عین روشنایی می‌تواند باعث لغزش مردم و ایجاد سوءتفاهم برای آنان نیز شود؛ چراکه مدعیان دعوت به خداوند کم نیستند. شاید هم به همین دلیل است که این ادعا فقط به همراه «نص» می‌تواند دلیلی محکم بر حقانیت فرستاده باشد.

سید احمدالحسن در این باره می‌فرمایند: «به این ترتیب، تمام فرستادگان و از جمله حضرت محمد(ص) اين پرچم را با خود حمل می‌کنند: البیعة لله «بیعت برای خداست» يا الحکم لله «حاکمیّت برای خداست» یا الملک لله «پادشاهی از آنِ خداست» و با کسانى که حاکميت را از آنِ مردم مى‌دانند و حاکميت و پادشاهی خداوند سبحان‌ومتعال را قبول نمی‌کنند، مواجه می‌شوند. آن‌ها (فرستادگان) همواره به‌دلیل این خواسته‌ و مواجهه‌شان، متهم می‌شوند؛ مثلا در خصوص حضرت عيسى(ع) گفته شد که آمده است تا پادشاهی بنى‌اسرائیل را مطالبه کند و نه چیز دیگر؛ و در خصوص حضرت محمد(ص) گفتند: «نه بهشتی در کار است و نه آتش، تنها پادشاهی را مى‌خواهد»؛ يعنى محمد(ص) آمده است تا سلطنت را برای خود و خانواده‌اش بخواهد و دربارۀ حضرت على(ع) نیز گفته شد که او بر حکومت حریص است.

ولى در حقيقت هرکس احوال حضرت عيسى، محمد(ص) يا على(ع) را دنبال کرده باشد، مى‌بيند که آن‌ها از دنيا و زینت‌هایش و هرآنچه از مال و مقام در آن است، روی‌گردانند؛ ولى اين دستور خداوند براى آن‌هاست که حکومت او سبحان‌ومتعال را مطالبه نمایند.

آن‌ها مى‌دانند که مردم اين حکومت را به آن‌ها تسلیم نمی‌کنند؛ بلکه با تمسخر و استهزا و هتک حرمت و اقدام به قتل و به زندان افکندن با آن‌ها مواجه می‌شوند. شبيه عيسى(ع) را تاجی از خار بر سرش مى‌گذارند در حالی که قبل از به صلیب کشیدنش، مسخره‌اش می‌کنند. امام على(ع)، درب خانه‌اش را می‌شکنند، پهلوى همسرش حضرت زهرا(س) را مى‌شکنند، او را از خانه‌اش بيرون مى‌کشند و شمشيرها را به طرفش می‌گیرند. حضرت موسى بن جعفر(ع) وقتى فدک را علامت‌گذارى مى‌کند که اين پادشاهی و حاكميت خداوند در زمينش است، تا هنگام وفاتش زندانى می‌شود.

با وجود همۀ اين‌ها بسیاری از جاهلان، آنچه از مطالبۀ صاحب حق حاکمیّت خداوند سبحان‌ومتعال را برایشان مشتبه شده است برای خود دلیل قرار می‌دهند تا سقوط کنند؛ در حالی که رودرروی صاحب حق الهی فریاد برمی‌آورند که او فقط برای گرفتن حکومت آمده است نه چیز دیگر.

حق اين است که اگر خليفۀ خدا در زمينش فقط به‌دنبال دنيا يا حکومت باشد، اصلاً آن را مطالبه نمى‌کند؛ چون مى‌داند اين مطالبه به‌طور قطع سبب هتک حرمت او و مورد استهزا قرارگرفتنش خواهد شد، آن هم با این برچسب که او طالب دنياست!

سپس طریقۀ دیگری را پیش می‌گیرد که همۀ مردم آن را می‌شناسند، اما از آن غفلت می‌ورزند؛ روش تمام کسانی که با خدعه و تزویر یا قتل و ارعاب به حکومت دنیوی رسیدند. امام على(ع) مطالبۀ حکومت می‌کند و می‌فرمايد که من وصىّ حضرت محمد(ص) و خليفۀ خدا در زمینش هستم و در مقابل، کسى که به حکومت دنيوی می‌رسد؛ یعنی ابوبکر پسر ابی‌قحافه، می‌گويد: «مرا رها کنيد که من بهتر از شما نيستم.» آيا امام علی(ع) طالب دنيا بود يا ابن ابی قحافه، زاهد به ملک دنيوی؟! در حالی که او کسی است که منکر حق وصىّ و منکر وصيت پيامبر(ص) شد؛ آن هم برای حکومت دنيوى!! شما را چه می‌شود؟ چگونه حکم مى‌کنيد؟!» [احمدالحسن(ع)، روشنگری‌هایی از دعوت‌های فرستادگان، ج3، ق2]

این توصیفات، مروری تاریخی بر زندگی فرستادگانی الهی بود که به اعتبار رسول‌بودنشان حاکمیت خدا را مطالبه کردند؛ اما نزد مردم متهم به دنیاطلبی شدند. این در حالیست که مؤمنین به آن‌ها در سال‌های پس از حیات آنان همیشه از مصائب متحمل شده توسط آنان سخن گفته‌اند. می‌بینیم که مطالبۀ حاکمیت خدا از طرف رسولان برای مردم و صاحبان قدرت در زمان ایشان، غیر قابل تحمل و پذیرش بوده است!!

همۀ فرستاده‌های خدا طالب حاکمیت خدا و درصدد اجرای قوانین الهی بودند

«حضرت محمد(ص) حاکمیت خداوند را طلب نمود؛ بلکه حتی وقتی فرصت برایش ایجاد شد، حاکمیت خداوند را در مدینۀ منوره، سپس در مکه و حجاز اجرا کرد. او به روشنی بیان کرد که حق در حاکمیت خداوند است و همۀ فرقه‌های مسلمانان که از حاکمیت خداوند بیرون بروند، فرقه‌های گمراه هستند. حدیث فرقۀ ناجیه و صفت آن، از آتش بر فراز کوه مشهورتر است.

رسول خدا(ص) فرمود: «بر سر امت من، وجب‌به‌وجب چیزهایی می‌آید که بر سر بنی‌اسرائیل آمده است؛ حتی اگر یکی از آنان آشکارا با مادرش آمیزش کرده باشد، در امت من نیز کسی این کار را انجام می‌دهد. بنی‌اسرائیل بر 72 آیین تقسیم شدند و امت من بر 73 آیین تقسیم می‌شوند که همۀ آنان در آتش هستند، مگر یک آیین. عرض شد: ای رسول‌الله! آن چیست؟ فرمود: آنچه من و یارانم بر آن هستیم.» [سنن الترمذی، ج ۴، ص ۱۳۵].» [احمدالحسن(ع)، عقایداسلام، ص 239]

چیزی که حضرت محمد مصطفی(ص) و یارانشان بر آن بودند، مقبولیت ایشان بین یارانشان به‌عنوان خلیفۀ الهی، مجری اوامر و نواهی خداوند در زمین بود. اینکه ارادۀ خدا و چگونگی اجراشدن آن را از ایشان(ص) به‌عنوان تنها منبع متصل به خداوند دریافت کنند. این روشی است که مردم معاصر با هر رسول الهی باید به آن پایبند بوده و انقیاد خود را نسبت به آن آشکار کنند.

سخن پایانی

مطالبۀ حاکمیت الله به‌همراه نص و علم و حکمت، برای فرستادۀ الهی نه تنها یک دلیل شرعی است؛ بلکه حق و وظیفه‌ای الهیست که بر او واجب است تا نسبت به آن اهتمام ورزد. حاکمیت خدا امری است که توسط خلیفۀ الهی مطالبه می‌شود، اما این پذیرش مردم است که آن را به مرحلۀ اجرا می‌رساند. به همین دلیل شاهد هستیم که فرستاده‌های خدا هرگز با زر و زور و تزویر مدعی حاکمیت الهی نیستند؛ بلکه فقط دعوت الهی را مطرح می‌کنند و اگر مردم آن‌ها را قبول کنند، دولت الهی خود را تأسیس می‌کنند و الا همانند امام علی(ع) در خانه می‌نشینند.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا