کتاب پیک صفحه (مجموعه پیام‌های صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن)

سید محمد شیرازی و ماجرای او با داروین

بسم الله الرحمن الرحیم
و الحمد لله رب العالمین
سلام و رحمت و برکات خداوند بر شما.
از خداوند می‌خواهم در خیر و عافیت باشید.

پس از آنکه روشن ساختم نظریۀ تکامل از نظر علمی ثابت‌شده است به بررسی جهالت‌های مخالفان این نظریه خواهم پرداخت و روشن خواهیم کرد آیا پاسخ‌های آن‌ها از کمترین ارزش علمی برخوردار است؟ یا آن‌ها در مسئله‌ای علمی سَرَک کشیده‌اند که از درک آن عاجزند، حال چه برسد به اینکه توانایی بررسی یا پاسخ‌دادن به آن را داشته باشند.

سید محمد شیرازی و ماجرای او با داروین:

سید محمد شیرازی در کتابی که آن را «مناظرۀ بین اسلام و داروین» نام نهاده ردیه‌ای بر نظریۀ داروین نگاشته است[1] و در ابتدای کتاب خودش را این‌گونه معرفی نموده است:
«مرجع دینی اعلی حضرت امام شیرازی (دام ظله)»

بد نیست برخی اشکالات را که وی به علم زمین‌شناسی تاریخی و نظریۀ تکامل وارد کرده مرور کنیم تا ببینیم آیا از ارزش علمی برخوردار است؟ یا به قول معروف مصداق «بد شنید و بد پاسخ داد» است؟! در نظر داشته باشید که شیرازی به نام داروین مطالبی می‌نگارد و جملاتی را به او نسبت می‌دهد، سپس با این پندار که جملات گفته شده سخنان داروین است به آن‌ها پاسخ می‌دهد. وی در این داستان خود را «مسلمان» نام نهاده است.

شیرازی در کتاب خود نوشته است:[2]
داروین (آنچه به گمان شیرازی کلام داروین است): تجربه یعنی استقرا و دیگر دلایل.

استقرا:

هنگامی که انسان لایه‌های زمین را کاوش می‌کند در آن سنگواره‌های گیاهان، حیوانات و انسان‌هایی را می‌یابد. اغلب فسیل‌های هر لایه از فسیل‌های دیگر لایه‌ها متفاوت است. هر چه فسیل به پوستۀ زمین نزدیک‌تر باشد به کمال نزدیک‌تر است و بر عکس هر چه فسیل از پوستۀ زمین دورتر باشد از کمال دورتر است.

مسلمان (شیرازی به آنچه گمان کرده کلام داروین است پاسخ می‌دهد): این موضوع چه ربطی دارد به تکامل درک منشأ چیزها و اینکه انسان میمون بوده است؟!

داروین (آنچه به گمان شیرازی کلام داروین است): الآن عرض می‌کنم. ارتباطش در این است که:
1- لایۀ زیرین زمین شامل فسیل‌های «صدف»، «اسفنج»، «مرجان»، «میگو»، «ماهی»، «حیوان صدف‌دار تک سلولی» و «یونجه» است.

2- لایۀ دوم شامل «کاج»، «نخل»، «خزندگان»، «پرندگان»، «ماهی‌ها» و «حیوانات کیسه‌دار» است.

3- لایۀ سوم شامل «مارها»، «یاک‌ها»، «میمون» و «درختان امروزی» است.

4- لایۀ چهارم شامل «ماموت‌های منقرض شده»، «چهارپایان پشم‌دار»، «انسان» و «تمام درختان امروزی» است.

………..

مسلمان (شیرازی):

اول: این فسیل‌های طبقه‌بندی شده را که مورد ادعای شما است چگونه ثابت می‌کنی؟ و همچنین ادعای خود را مبنی بر اینکه فسیل‌های هر لایه تکامل‌ یافته‌تر از فسیل‌های لایۀ قبلی است چگونه ثابت می‌کنی؟

………..

پنجم: اگر فرض کنیم در لایه‌های زیرین هیچ انسانی وجود نداشته باشد؛ آیا این طبقه‌بندی فسیل‌ها دلیلی است بر تکامل مورد گمان شما؟ اگر کسی به شما بگوید که خدا در لایه‌های پایینی اسفنجی خلق کرده است پاسخ شما چه خواهد بود؟

آیا وجود یک خودروی کوچک در طبقۀ اول ساختمانی و خودروی بزرگ‌تر در طبقۀ دوم و خودروی بزرگ‌تر در طبقۀ سوم و که همۀ آن‌ها در شکل و شمایل با هم متفاوت هستند، دلالت بر تکامل یافتن خود به خودی خودرو دارد بدون در نظر گرفتن این موضوع که هر خودرو به‌طور مستقل ساخته شده است؟

اگر فرض کنیم نیویورک در زمین فرو رود و بعد از هزار سال کسی بیاید و ساختمانی را که خودروها در طبقات آن قرار دارد کشف کند؛ آیا حق دارد که همانند تو سخن بگوید؟ و اگر چنین گفت چگونه پاسخش را می‌دهی؟ بین سخنان شما و او چه تفاوتی وجود خواهد داشت؟![3]

پاسخ:

اینگونه است که نویسنده با حرکت بی‌محابای قلم و اشکالاتی بسیار کوته‌فکرانه می‌خواهد علم زمین‌شناسی تاریخی را با تمام دقت و توانایی که در تعیین عمر لایه‌های زمین دارد به چالش بکشد و به دنبال آن عمر موجودات زندۀ فسیل شده در زمین را از اعتبار ساقط کند.

شیرازی می‌گوید: «این فسیل‌های طبقه‌بندی‌ شده را که شما مورد ادعای شما است چگونه ثابت می‌کنی؟» سپس می‌پندارد که در این بحث علم یا داروین یا طرف مقابل او ناتوان شده و نمی‌تواند به این اشکال یا پرسش پاسخ دهد!

از مثال زدن ساختمان توسط سید محمد شیرازی به نظر می‌رسد که او می‌پندارد زمین‌شناسان لایه‌های زمین را فقط بر اساس قرار گرفتن هر یک بر دیگری طبقه‌بندی می‌کنند و در این کار هیچ ملاک علمی یا قوانینی را که از بروز خطا تا حد بسیار زیادی جلوگیری کند در نظر نمی‌گیرند. گویی آن‌ها در این فرایند به حوادث طبیعی از قبیل به زمین فرو رفتن، زلزله، آتشفشان و حرکت لایه‌های پوستۀ زمین بی‌اعتنایند و بدون اینکه با استفاده از یک سری ضوابط علمی که برای طبقه‌بندی مقرّر کرده باشند وقوع این حوادث را در نظر نمی‌گیرند!

وی ابتدا می‌بایست از نحوۀ طبقه‌بندی لایه‌های زمین در علم زمین‌شناسی مطلع می‌شد و چگونگی تعیین عمر لایه‌ها و ساز و کارهای آن و شیوۀ کاوش و ابزارآلات مربوط به این کار را می‌دانست و مشخص می‌کرد که آیا از نظر علمی دقیق است یا خیر، تا او(که خودش را امام و آیت الله می‌نامد) اشکالی به این سادگی و بی‌محتوایی را مطرح نمی‌نمود!

به‌طور معمول، هر فرد جویای حقیقت باید بداند که تعیین عمر لایه‌های زمین بر اساس شیوه‌های علمی صورت می‌گیرد از جمله:

1- روش تاریخ‌گذاری نسبی[4]:

در این روش از بعضی امور استفاده می‌شود از جمله مقایسۀ سنگ‌های طبقه طبقه که دچار خرد شدن یا به هم ریختگی نشده باشند، لایه‌ای که در زیر است قدیمی‌تر از لایۀ بالایی است و به همین ترتیب؛ بنابراین تعیین سن لایۀ زیرین بر خلاف پندار شیرازی تصادفی نیست بلکه بر اساس ملاک‌های علمی صورت می‌پذیرد. به‌طور کلی این روش برای تعین سنّ لایه‌های سنگی نسبت به یکدیگر کاربرد دارد و در آن سن واقعی هر لایه مشخص نمی‌شود.

2- روش تاریخ‌گذاری مطلق[5]:

این روش از ایزوتوپ پرتوزای عناصر استفاده می‌کند. با گذشت زمان هستۀ اتم تحلیل می‌رود و به‌صورت پرتو واپاشی می‌کند. در هر عنصر این تغییر در میانگین زمانی ثابتی رخ می‌دهد، بر این اساس می‌توان سن لایۀ سنگی حاوی ایزوتوپ پرتوزا را از طریق مقایسه با اصل شناخته شدۀ آن به‌دست آورد.

مدت‌ها پیش از آنکه شیرازی کتابش را به نگارش در آورد ده‌ها سال است که این روش مشهور و شناخته‌شده است و اکنون نیز در تاریخ‌گذاری دقیق لایه‌های زمین کاربرد دارد. از ایزوتوپ‌های مختلفی برای تعیین سن صخره‌ها، سنگواره‌ها و مواد آلی استفاده می‌شود که از آن جمله کربن (C)، آرگون (Ar) و … قابل ذکر است.

اما این سخن شیرازی خطاب به دانشمندان تکاملی یا داروین که می‌گوید: «ادعای خود را مبنی بر اینکه فسیل‌های هر لایه تکامل‌ یافته‌تر از فسیل‌های لایۀ قبلی است چگونه ثابت می‌کنی؟» پاسخ بسیار ساده‌ای دارد.

ما لایه‌های زمین را که برخی بر روی برخی دیگر قرار دارد در اختیار داریم، آن‌ها را با روش‌های بسیار دقیق علمی که خطاناپذیر است کاوش کرده‌ایم و مشخص شده که لایه‌های زیرین قدیمی‌تر و لایه‌های بالایی جدیدتر هستند. تفاوت سنّ این دو گاهی اوقات به صدها میلیون سال می‌رسد.

همچنین دریافته‌ایم که لایه‌های قدیمی‌تر دربرگیرندۀ موجودات ابتدایی هستند و هر چه به سمت زمان حال بیاییم در لایه‌ها موجودات پیشرفته‌تر و کامل‌تری دیده می‌شود؛ بنابراین نمی‌توان گفت تمام آفرینش یک‌باره و یک‌جا حادث شده است؛ زیرا برخی از این موجودات صدها میلیون سال پس از برخی موجودات دیگر ظاهر شده‌اند؛ بنابراین با استناد به داده‌های دقیق علمی چاره‌ای نیست جز اینکه بگوییم برخی از این موجودات پس از برخی دیگر آمده‌اند و ازدیاد و پیچیدگی در اجسام صدها میلیون سال پس از سادگیِ پیشینِ آن‌ها حاصل شده است.

سپس با بررسی تاریخ‌گذاری و مقایسۀ فسیل‌ها که بر اساس علوم دقیقی همچون کالبد‌شناسی تطبیقی و با استفاده از جدیدترین ابزار کاوش صورت گرفته به استناد دلایل علمی و پژوهشی مشخص شده است که برخی از آن‌ها نسل‌های پیشرفتۀ برخی دیگر هستند.

پس اکنون هر کس نتیجۀ این بررسی‌ها و تحقیقات علمی را نپذیرد خواهد گفت: اینها بی‌درنگ و ناگهانی خلق شده‌اند؛ ولی باید توضیح دهد که چرا خدا آن‌ها را در دوره‌های مختلف آفریده و آن‌ها را به گونه‌ای قرار داده که گویی برخی از برخی دیگر تکامل یافته‌ترند. آیا برای این است که بشر را فریب دهد؟ خداوند سبحان از چنین نسبتی به دور است!

بنابراین مسئله ساده است: اینکه برخی از برخی دیگر تکامل یافته‌اند.
ما می‌توانیم این موضوع را در آزمایشگاه به بوتۀ آزمایش گذاریم و با دستکاری ژن‌ها گونه‌های جدیدی از جانداران به وجود آوریم.

شیرازی می‌گوید:

نهم: فرض موجود بودن سلول اولیۀ زنده برای زندگی بخشیدن به میلیون‌ها میلیون موجود زنده کفایت نمی‌کند. پس این جانداران از کجا حیات یافته‌اند؟ آیا وجود یک قطعه آهن برای اثبات و توضیح وجود میلیون‌ها تن آهن کفایت می‌کند؟ هرگز![6]

پاسخ:

نمی‌دانم آیا شیرازی با چیزی به نام تکثیر شدن آشنا هست یا خیر؟! و آیا می‌داند که در آزمایشگاه می‌توان یک سلول باکتری را به میلیون‌ها سلول باکتری دیگر تبدیل کرد؟! به نظرم همین مقدار برای توضیح دادن این مسئله کافی باشد که اگر مواد اولیه و شرایط مناسب برای رشد و ازدیاد حیات فراهم گردد، وقوع آن یک مسئلۀ طبیعی و کاملاً عادی است.

من معتقدم کسی شک ندارد که آنچه برای افزایش حیات بر زمین مورد نیاز است در آن به فراوانی وجود دارد، این موضوع را می‌توان به آسانی در آزمایشگاه محک زد.

اگر بدانیم نقشۀ ژنتیکی اساس زندگی جسمانی را تشکیل می‌دهد قضیۀ تنوع حیات موضوعی کاملاً طبیعی بوده و وقوع آن نیز حتمی است. جهش‌هایی در این نقشه روی می‌دهد که می‌تواند همیشگی باشد و به دگرگونی و تمایز منجر گردد و وقتی دگرگونی و ازدیاد به وجود آید، طبیعت آن را که بر زندگی تواناتر است برمی‌گزیند و با منتقل کردن ژن‌ها توسط موجود زنده به نسل‌های بعدی به‌طور قطع تکامل حاصل خواهد شد.

شیرازی می‌گوید:

دوم: اگر طبیعت بهترین‌ها را انتخاب می‌کند چرا گیاهان و حیوانات اولیه به حال خود باقی مانده‌اند؟ چرا میمون‌ها به حال خود باقی مانده‌اند؟ و چرا طبیعت آن‌ها را به جانوران بهتری تبدیل نکرده است؟

سوم: چرا دیده می‌شود[7] که غیرشایسته‌تر بر شایسته‌تر غلبه می‌کند و او را از بین می‌برد؟ همان طور که شیر انسان را می‌دَرَد و حیوانات سمی نظیر عقرب و مار انسان یا حیوان برتر را نیش می‌زنند و از بین می‌برند و میکروب‌ها جان انسانی را که برتر از آن‌ها است می‌گیرند.

چهارم: چرا موجودات شایسته‌تر به چیزهای غیرشایسته‌تر عقب‌گرد می‌کنند؟ همان‌طور که انسان ضعیف شده می‌میرد و سپس به خاک تبدیل می‌گردد همین‌طور در مورد گیاه و حیوان؟

پنجم: چرا در فسیل‌ها حیوانات منقرض‌شده‌ای که از برترین نوع حیوانات هستند (مانند داشتن جثۀ بزرگ و برتر بودن وضعیت بدنی) یافت می‌شود؟

ششم: طبیعتی که انتخاب می‌کند چیست؟ اگر دارای عقل و فهم و شعور است ماهیتش چیست؟ و اگر فاقد عقل و ادراک است پس چگونه گزینش می‌کند؟

آیا اگر کسی بگوید: «این آهن آن آجر را به عنوان هم‌نشین خودش برگزیده است» خود را در معرض خنده و تمسخر دیگران قرار نداده است؟ پس چگونه می‌توان به طبیعت چنین انتخابی را (که مورد ادعا است) نسبت داد؟ به‌طوری که بهتر از تمام دانشمندان، حکما، فلاسفه و صاحبان دانش و درک و تجربه دست به گزینش می‌زند؟[8]

پاسخ:

سخن محمد شیرازی که می‌گوید: «میمون‌ها و گیاهان تکامل نیافته‌اند» نادرست است. این مسائل تاریخی هستند و به آسانی و از طریق کاوش سنگواره‌ها می‌توان بطلان آن را نشان داد. در این امور می‌توان به داده‌های باستانی و فسیل‌های کشف شده مراجعه کرد. به عنوان مثال ثابت شده گیاهانی که قبلاً بدون گل بودند اکنون گلدار شده‌اند و این یعنی گیاهان تکامل پیدا کرده‌اند.

میمون‌ها نیز تکامل و تغییر یافته‌اند. میمون‌هایی که امروزه مشاهده می‌کنیم به‌طور کلی با میمون‌های اولیه تفاوت دارند. به عنوان مثال قبل از هفتاد میلیون سال پیش هیچ انسان‌واره‌ای وجود نداشته است و حتی هیچ نوع میمونی وجود نداشت بلکه پستانداران کوچکی وجود داشتند که از آن‌ها پستانداران تکامل‌ یافتۀ دیگر بروز کرده‌اند و پس از انقراض دایناسورها میمون‌ها از آن‌ها متولد شده‌اند.

اما این ایراد او در خصوص اینکه حیوانی از مرتبۀ پست‌تر حیوان با مرتبۀ بالاتر از خود را از بین می‌برد با این سخن خود:
«همان طور که شیر انسان را می‌دَرَد و حیوانات سمی نظیر عقرب و مار انسان یا حیوان برتر را نیش می‌زنند و از بین می‌برند و میکروب‌ها جان انسانی را که برتر از آن‌ها است می‌گیرند.»

 شیرازی این مثال را نقض انتخاب طبیعی به شمار می‌آورد و این خود به این معنا است که وی چیزی از انتخاب طبیعی نمی‌داند. شیر، عقرب، مار، باکتری و ویروس همگی بخشی از ابزار طبیعتی هستند که پیرامون موجود گزینش شده (در مثال وی انسان) را احاطه کرده‌اند.

اینها آن دسته از افرادگونه را که برای بقا شایسته‌ترند یا می‌توانند خود را بهتر نجات دهند و از آن گردنه‌های دشوار عبور کنند و ژن‌های خود را به نسل بعدی منتقل سازند انتخاب می‌نمایند. بلکه حتی برخی از افراد یک گونه این نقش را با درندگی و خشونتی بیشتر از دیگر گونه‌ها به افراد دیگری از همان نوع خود اعمال می‌کنند؛ زیرا آن‌ها همگی از یک گونه هستند و اشتراکات زیست محیطی بین آن‌ها بیشتر است.

مثال دیگری مشابه مثال‌های شیرازی به کار می‌برم تا کسانی که فریب سخن او را خورده‌اند کلامم را درک کنند:

فرض کنیم ما به دو میلیون سال پیش برگردیم. در آن زمان گونۀ انسانی هومواِرِکتوس[9] (انسان راست‌قامت) که دارای مغز کوچکی است (بزرگ‌تر از مغز شامپانزه و کوچک‌تر از مغز هوموساپیِنس[10] یا انسان امروزی) زندگی می‌کرده است. پیش فرض آن است که هوموساپینس از هوموارکتوس تکامل یافته تا اینکه در حدود 200 هزار سال پیش از لحاظ گونه‌ای از آن مستقل شد و به صورت یک گونۀ انسانی جدید درآمد.

اکنون تصور می‌کنیم که ما گروهی از هوموارکتوس‌ها شامل ده مونث غیر بالغ و ده مذکر غیر بالغ را که اطرافشان پر است از حیوانات درنده از قبیل شیر و حیوانات سمی و کشنده نظیر افعی و عقرب و میکروب‌های کشنده زیر نظر گرفته‌ایم. فرض ما این است که این ده نفر با هم تفاوت‌هایی دارند همان طور که همیشه نیز همین گونه بوده است.

برخی بلند‌قد هستند و برخی کوتاه‌قد، برخی راست‌قامت هستند و پای برخی دارای انحنا است و گویی آن را از پیشینیان به ارث برده و این سرعتش را کم می‌کند، برخی قوی هستند و برخی بنیۀ ضعیفی دارند، برخی ذاتاً در مقابله با میکروب‌ها بسیار قوی هستند و عده‌ای دیگر در این خصوص ضعیف‌ترند، مغز برخی از آن‌ها نسبت به میانگین بزرگ‌تر است و برخی مغز کوچک‌تری دارند.

حال اگر حیوانات وحشی و درنده به اعضای این گروه حمله کنند قاعدتاً فرد قوی‌تر، سریع‌تر و باهوش‌تر نجات می‌یابد و فرد کم هوش‌تر، ضعیف‌تر و کندتر از بین می‌رود؛ چرا که به عنوان مثال افراد باهوش می‌توانند بیش از افراد با درجۀ هوشی کمتر راهی برای محافظت از خود در برابر نیش افعی پیدا کنند. بر همین اساس فرد باهوش (آنکه مغز بزرگ‌تر و برتری دارد) زنده می‌ماند بالغ می‌شود و جفت‌گیری می‌کند و ژن‌های خود را به نسل بعدی منتقل می‌نماید. همین طور با گذشت نسل‌های متوالی دگرگونی، انتخاب و ازدیاد باعث می‌شود اندازۀ مغز بزرگ‌تر شود پاها راست و استوار گردند مقاومت بدن به باکتری افزایش یابد و الخ.

بر همین اساس انسان، آهو، عقرب، افعی و باکتری جزئی از ابزارهای گزینش‌گر طبیعت در خصوص گونۀ شیرها به شمار می‌روند. اگر ما دو شیر را در نظر بگیریم که یکی قوی است و سریع و دیگری ضعیف است و کُند به صورتی که سرعت دومی از میانگین سرعت آهوها و بز کوهی موجود در طبیعت پیرامون‌شان کمتر باشد، به‌طور معمول شیر ضعیف از بین می‌رود یا بنیۀ ضعیفی پیدا خواهد کرد به گونه‌ای که نمی‌تواند با دیگر جنس‌های نر رقابت کند و به جفت‌گیری، تولید مثل و انتقال ژن‌های خود به نسل بعدی بپردازد. این در حالی است که شیر قوی و سریع غالباً می‌تواند جفت‌گیری و تولید مثل کند و ژن‌های خود را به نسل بعدی انتقال دهد و به این ترتیب طبیعت جانور قوی‌تر را برای نجات و بقا برمی‌گزیند.

از آن طرف شیر خود یکی از ابزارهای گزینش‌گر طبیعت در خصوص آهوها به شمار می‌رود؛ چرا که طبیعت آهوی قوی‌تر و سریع‌تر را که بهتر می‌تواند از آروارۀ حیوانات درنده رهایی یابد گزینش می‌کند. به این ترتیب ژنی که بتواند خود را بهتر با محیط اطرافش وفق دهد باقی می‌ماند و ژنی که از این کار ناتوان باشد حذف می‌گردد.

این همان انتخاب طبیعی و بقای اصلح است نه آن گونه که شیرازی تصور کرده که می‌گوید انتخاب طبیعی یعنی ناتوان بودن فردِ یک گونۀ پایین‌تر و کم‌تکامل‌ یافته‌تر برای آسیب رساندن به افراد گونۀ بالاتر و تکامل‌ یافته‌تر و اینگونه طرح اشکال بر این اساس ناشی از فهم غلط او است.

سایر اشکالاتی که شیرازی در این خصوص مطرح نموده از برداشت نادرست وی از انتخاب طبیعی ناشی شده است؛ چرا که اگر می‌دانست انتخاب طبیعی یعنی بقای موجود قوی‌تر برای زندگی و تولید مثل در محیط طبیعی پیرامون موجودات این مجموعه از اشکالات سطحی را مطرح نمی‌نمود.

مفهوم انتخاب طبیعی به عنوان مثال برای حیوان بلندقدی که در محیطی جای دارد که غذا در ارتفاع مشخصی در اختیارش قرار می‌گیرد این است که حیوانی باقی می‌ماند که قدّش به غذا می‌رسد و صفت بلند بودن قد را برای فرزندانش به ارث می‌گذارد.

این موضوع همچنین مردن حیوان کوتاه قد یا ناتوان شدن او در دسترسی به غذای موجود و نیز عدم توانایی وی بر تولید مثل و انتقال ژن‌های خود به نسل بعد را به دنبال دارد. همچنین محیطی که غذای فراوانی در اختیار حیوانی خاص قرار می‌دهد باعث افزایش حجم آن حیوان می‌شود هنگامی که جهش ژنتیکی مناسب با افزایش حجم آن روی دهد.

بنابراین معنای انتخاب طبیعی برای اصلح این است که شرایط طبیعی اجازه می‌دهد که برخی افراد از یک گونه که دارای ژن‌های برتر هستند بقا یابند و دیگران خیر. چرا که این شرایط برای بازمانده‌ها مناسب است ولی برای حیوانات از میان رفته یا گروهی که به دلیل ناتوانی در زاد و ولد نتوانسته‌اند ژن‌های خود را به نسل آتی منتقل سازند مناسب نبوده است.

شیرازی همچنین گفت‌وگویی خیالی را با عنوان تکامل میان خود و داروین به نگارش درآورده است. بیایید به آنچه شیرازی نوشته است نگاهی بیفکنیم:

داروین: دلیل دوم تکامل:
آنچه که در بسیاری از گونه‌های مختلف حیوانات رخ می‌دهد ما می‌بینیم انسانی که در اقلیم سردسیر به دنیا بیاید سفید پوست می‌شود. این موضوع در مورد حیوانات نیز صادق است؛ بنابراین تیرۀ خاصی از یک گونۀ حیوان در هر اقلیم حالات، شکل و عادت‌های خاصی پیدا می‌کند. در مورد گیاهان نیز همین طور است اگر چنین چیزی روی دهد تفاوتی بین تکامل عرضی یعنی تغییر در رنگ، اندازه و عادت‌های یک نوع حیوان به دلیل تفاوت آب و هوا و سایر شرایط و تکامل طولی به سبب تبدیل شدن سلول به گیاه، گیاه به حیوان و حیوان به انسان وجود نخواهد داشت.

مسلمان (شیرازی): استدلال شما واقعاً عجیب است اینجا دو موضوع وجود دارد:

1- تفاوت داشتن در یک نوع حیوان، گیاه یا انسان به دلیل متفاوت بودن اقلیم و آب و هوا تفاوت‌هایی جزئی است ضمن اینکه همۀ افراد تحت یک تیره قرار می‌گیرند مثل انسان‌ها که یکی سیاه است، یکی سرخ و دیگری زرد و یا تمام افراد آن از گونۀ خرس باشند؛ ولی خرس قطبی دارای ویژگی‌های مشخصی است و خرس مناطق گرمسیری نیز ویژگی‌های خاص خود را دارا است یا تمام افراد آن گندم هستند؛ ولی گندم عراقی ویژگی‌های خودش دارد و گندم استرالیایی ویژگی‌هایی دیگر.

2- اینکه یک چیز به دلیل دگرگونی‌های محیط زیست واجد تفاوت‌های بنیادین شود، مثلاً این یکی میمون شود و آن دیگری انسان و این گیاه در حالی‌که همگی از یک دنیای مشترک نشات گرفته باشند. آنچه ما مشاهده می‌کنیم و همگان می‌دانند از نوع اول است.

اما نوع دوم: دلیل شما در این مورد چیست؟ این مانند آن است که بگویی همان طور که از گِل می‌توان آجر و سفال و خشت ساخت می‌توان آهن و عاج و آب نیز پدید آورد آیا چنین قیاسی امکان‌پذیر است؟

داروین: تأمّل می‌کنم!

مسلمان (شیرازی): بنابراین دلیل دوم شما باطل شد. دلیل سوم شما چیست؟[11]

پاسخ:

این گفت‌وگوی خیالی که شیرازی با داروین به تصور کشیده است، در واقع توهین و افترا به داروین است؛ چرا که داروین نه تنها تکامل را به دو بخش عرضی و طولی تقسیم نمی‌کند بلکه وی از تبدیل سلول به گیاه، گیاه به حیوان و حیوان به انسان هیچ سخنی به میان نیاورده است. وی همچنین به جهش از گونه‌ای به گونۀ دیگر نیز قائل نیست و حتی بین زیست‌شناسان تکاملی و حتی سایر زیست‌شناسان امروزی نیز کسی یافت نمی‌شود که معتقد به جهش گونه‌ای باشد.

اما این سخن شیرازی که می‌گوید: «آنچه ما مشاهده می‌کنیم و همگان می‌دانند، از نوع اول است» به این معنا است که شیرازی بدون اینکه خودش متوجه باشد تکامل را تأیید نموده ولی آن را به حد و مرز تیره‌ها (مانند تیرۀ خرس‌ها) محدود کرده است؛ ولی هنگامی که بحث تکامل به طبقات بالاتر می‌رسد آن را رد می‌کند.

به همین دلیل اینجا است که وی باید برای توقف تکامل در مرز دگرگونی تیره‌ها دلیل بیاورد و بگوید که چرا این تکامل به مرحلۀ بالاتر (جدا شدن تیره‌ها) نمی‌رسد، در حالی که رسیدن به این مرحله با گذشت زمان اجتناب‌ناپذیر است؛ چرا که این مرحله حاصل زیاد شدن دگرگونی در طول زمان است.

ما می‌گوییم جهش ژن‌ها قطعاً به دگرگونی منجر می‌شود و اگر در کنار جهش ژنتیکی و انتخاب طبیعی، تولید مثل نیز وجود داشته باشد مجموع اینها به بروز صفات جدید و ویژه برای موجود زنده از قبیل تغییر در اندازه، شکل، نوع موها و پنجه‌ها و … منجر می‌گردد و با گذشت زمان و با تجمع تغییرات این تفاوت‌ها بیشتر و بیشتر خواهد شد.

شیرازی و همفکران او همۀ اینها را فقط در یک تیره قبول دارند یعنی با انباشتگی در فاصلۀ زمانی صدها هزار سال یا بعضاً چند میلیون سال؛ ولی هنگامی که این تغییرات به حد دگرگونی تیره می‌رسد تکامل را رد می‌کند! با وجود اینکه این دگرگونی نتیجۀ قطعی انباشت دگرگونی‌هایی است که در مدت زمان طولانی‌تری (مثلاً ده‌ها میلیون سال) رخ داده است به گونه‌ای که زمان کافی برای ظهور این نوع تفاوت‌های بنیادین فراهم گردد تا طبق مباحث علم زیست‌شناسی بتوان جاندار را در یک تیرۀ دیگر جای داد.

او پذیرفته است که بازشکل‌گیری و تجدید ساختار جاندار که به تبعیت از شرایط محیطی آن صورت می‌گیرد فرایندی است مستمر و همین فرایند است که باعث ایجاد تمایز و تفاوت بین خرس قطبی و خرس آفتاب می‌شود این دو از نظر شکل، اندازه، وزن، رنگ، نوع غذا و سوخت و ساز (متابولیسم) تفاوت‌های فاحشی با یکدیگر دارند؛ ولی او (شیرازی) نمی‌پذیرد که این بازشکل‌گیری به حدی از تفاوت و تمایز برسد که مثلاً آن‌ها را در دو تیرۀ مختلف قرار دهد.

این همان چیزی است که شیرازی باید بر آن دلیل اقامه کند؛ زیرا طبقه‌بندی نتیجۀ انباشت بازشکل‌گیری و تجدید ساختاری است که مبتنی بر جهش ژنتیکی روی می‌دهد. به لحاظ نظری جهش ژن‌ها در طبیعت به شرط فراهم بودن زمان کافی می‌تواند به ایجاد انواع جانداران، دامنه‌ها و تیره‌ها منجر شود.

تغییر ترکیب ژنتیکی موضوعی است که در آزمایشگاه به اثبات رسیده است. این کار شدنی است چه به شکل کنترل نشده (همان طور که در بمباران پرتویی شاهد هستیم‌) یا به شکل کنترل شده (که در حال حاضر به شکل گسترده‌ای صورت می‌پذیرد‌).

اکنون کار به جایی رسیده که می‌توان از مواد شیمیایی غیر زنده نقشۀ ژنتیکی کامل باکتری را تولید نمود. بر این اساس به لحاظ تئوری می‌توانیم در آزمایشگاه از تخمک و اسپرم شامپانزه یا فقط از هسته‌های سلول شامپانزه و تخمک یک زن که هستۀ آن بیرون آورده شده است انسانی به وجود آوریم. تنها چیزی که نیاز داریم عبارت است از اصلاح ساختار کروموزوم‌های شامپانزه به گونه‌ای که از لحاظ تعداد و ترکیب با کروموزوم‌های انسان برابر شود و این کار نیز از لحاظ تئوری امکان‌پذیر است.

موضوع بسیار فراتر از اینها رفته است. همان طور که در آزمایشگاه پس از تولید نقشۀ ژنتیکی کامل باکتری از مواد شیمیایی غیر زنده و کاشت آن در سیتوپلاسم باکتری، کروموزوم‌ها توانستند به حیات و تولید مثل خود ادامه دهند[12] به همین ترتیب امکان تولید نقشۀ کامل کروموزوم‌های آدمی از مواد شیمیایی غیرزنده امکان‌پذیر است؛ چرا که بین کروموزوم‌های باکتری و کروموزوم‌های انسان تفاوتی وجود ندارد مگر تفاوت‌هایی که بین یک ساختمان کوچک و یک ساختمان بزرگ که هر دو از مواد یکسانی ساخته شده باشند مشاهده می‌گردد.

از سوی دیگر علم زیست‌شناسی، انسان، شامپانزه، گوریل و اورانگوتان را جملگی در یک تیره که همان تیرۀ انسان‌واره است جای می‌دهد. همان‌طور که تمام خرس‌ها نیز در تیرۀ یکسانی به نام تیرۀ خرس‌ها قرار می‌گیرند. تفاوت انسان و شامپانزه از جنس همان تفاوتی است که بین خرس آفتاب و خرس قطبی وجود دارد و چه بسا تفاوت‌های جسمانی شامپانزه و انسان کمتر از تفاوت‌هایی باشد که در اندام خرس قطبی و خرس آفتاب وجود دارد.

بر این اساس اذعان پیش‌گفتۀ شیرازی به اینکه تکامل وجود دارد و او آن را در داخل افراد یک تیره می‌بیند باعث می‌شود شیرازی بدون اینکه بداند چه می‌گوید قبول داشته باشد که شامپانزه، بونوبو و انسان همگی از یک اصل مشترک تکامل پیدا کرده‌اند؛ چرا که همگی آن‌ها افراد یک تیره می‌باشند.

این سخن شیرازی که می‌گوید:
«این مانند آن است که بگویی: همان طور که از گِل می‌توان آجر و سفال و خشت ساخت می‌توان آهن و عاج و آب نیز پدید آورد، آیا چنین قیاسی امکان‌پذیر است؟» سخنی است بی‌معنا؛ چرا که ساختن آجر از گل تغییری در ساختار ذرات هسته‌ای آن به وجود نمی‌آورد تا به عنوان مثال گفته شود: آیا می‌توان بر این اساس تبدیل شدن گل به مادۀ دیگری همچون آهن را بسنجیم؟

اصولاً فرایند تبدیل عنصری به عنصر دیگر به تجدید ساختار اتم‌ها نیاز دارد و لذا ما با دو موضوع متفاوت روبه‌رو هستیم و این قیاس از ریشه بی‌معنا است. این مقایسۀ شیرازی و استفاده از این مثال سطحی هیچ ربطی به آنچه از تکامل حاصل می‌شود ندارد؛ زیرا گوناگون شدن در تکامل در سطحی از مولکول‌های جانداران صورت می‌گیرد که هم‌ساختار با آن دسته از کروموزوم‌هایی است که دارای ترکیب مولکولی یکسانی هستند.

آنچه در این خصوص از جانداری تا جاندار دیگر تفاوت دارد ترکیب این ساختار مولکولی است. واقعیت آن است که اگر شیرازی این مقایسه را بیان نمی‌کرد برای او بهتر بود. در اینجا پاسخ به اشکال شیرازی پایان یافت ولی اندکی موضوع را بیشتر شرح می‌دهم:

به نظر می‌رسد شیرازی نمی‌داند از چه سخن می‌گوید؛ چرا که ما در تکامل حیات از تجدید ساختار اجزای تشکیل‌ دهندۀ عناصر زندگی‌ساز یعنی کروموزوم‌ها صحبت می‌کنیم و معادلی که برای آن در سطح عناصر برای بازشکل‌گیری ساختار یک عنصر می‌توان پیدا کرد، هستۀ اتم‌ها می‌باشند و عناصر شیمیایی از قابلیت بازشکل‌گیری و شکل‌دهی برخوردار هستند.

وی می‌توانست از یک کیهان‌شناس یا فیزیک‌دان دربارۀ آهن بپرسد تا دریابد که آهن خود از عناصر دیگری که در مقادیر انبوه در هستی پیرامون ما وجود دارد تشکیل یافته است. آهن و بسیاری دیگر از عناصر از فرایند هم‌جوشی هسته‌ای در ستارگان پیرامون ما به وجود آمده است و این فرایند منجر به پیدایش و تشکیل عناصر شده است.

هنگامی که سخن ما دربارۀ ذرات زیراتمی و بازشکل‌گیری هستۀ اتم‌ها است بین آهن، اکسیژن، کربن، هلیوم و هیدروژن تفاوتی وجود نخواهد داشت؛ چرا که همۀ اینها از همان اجزای سازنده به وجود آمده‌اند و بر همین اساس امکان بازشکل‌دهی یا تجدید ساختار آن‌ها برای تولید مواد دیگری از همان مواد سازندۀ اولیۀ عناصر وجود دارد.

این همان چیزی است که در ستارگان نیز روی می‌دهد. در ستارگان هیدروژن و هلیوم می‌سوزد و به دنبال وقوع هم‌جوشی هسته‌ای، عناصر سبک به هسته‌های سنگین‌تری که در آن‌ها پروتون و نوترون بیشتری وجود دارد تبدیل می‌گردد. به این ترتیب کربن، اکسیژن و دیگر عناصر تولید می‌شود و به عنصر پایدارتر که همان آهن است منجر می‌شود. سپس با انفجار اَبَرنواختری ستاره فرایند هم‌جوشی هسته‌ای به عناصر سنگین‌تری همچون اورانیوم منجر می‌گردد.

بنابراین اگر ما بتوانیم بر ذرات تشکیل دهندۀ هستۀ اتم (پروتون و نوترون) تسلط یابیم، می‌توانیم از دیگر عناصر آهن به وجود آوریم. آنچه در این فرایند نیاز داریم انرژی عظیمی است که عناصر را به فاصلۀ اندک و مناسبی که در آن نیروی هستۀ اتمی به شدت اثرگذار است و هم‌جوشی هسته‌ای روی می‌دهد بکشاند، که به عنوان مثال این وضعیت در ستارگان فراهم می‌شود. بر این اساس تولید عنصری از یک عنصر دیگر فرایندی است که در جهان پیرامون ما به‌طور مرتب در حال وقوع است.

البته راه آسان‌تری هم برای تولید اتم‌های سبک از اتم‌های سنگین‌تر وجود دارد که شکافت هسته‌ای است. در این فرایند برای نزدیک ساختن ذرات به هم به انرژی زیادی نیاز نداریم، بلکه تنها چیز مورد نیاز واداشتن هسته‌های ناپایدار مانند اتم‌های اورانیوم ۲۳۵ به شکافت هسته‌ای است.

این همان فرایندی است که در نیروگاه‌های هسته‌ای به صورت کنترل شده رخ می‌دهد، مثلاً با افزودن ماده‌ای همچون آلیاژ کادمیوم برای جذب نوترون‌های اضافی جهت کنترل فرایند شکافت هسته‌ای تا در حد قابل قبولی باقی بماند و شکافت هسته‌ای به میزان غیر قابل کنترلی نرسد که به بمب اتمی تبدیل گردد.

  • تاریخ انتشار پیام در صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن(ع): 5 مارس ۲۰۱۴

پی‌نوشت‌ها:
[1]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول ۱۳۹۲ ه‍. ق ۱۹۷۲ م. قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/fehres.htm

[2]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول ۱۳۹۲ه‍. ق ۱۹۷۲م. فصل استقرا قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/fehres.htm

[3]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین چاپ اول ۱۳۹۲ ه‍. ق ۱۹۷۲ م. فصل استقراء، قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm

[4]– Relative Dating Method
[5]– Absolute Dating Method

[6]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول ۱۳۹۲ ه‍. ق ۱۹۷۲ م. فصل استقراء، قابل دسترس در:

http://www.alshirazi.com/compilations/nirai/darwin/part1/2.htm

[7]– در نسخۀ الکترونیکی این کتاب جملۀ فوق به این صورت است: «چرا دیده نمی‌شود که» و این عبارت جمله را متناقض می‌کند و چه بسا ناشی از خطای چاپی باشد.

[8]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول ۱۳۹۲ه‍. ق ۱۹۷۲م. فصل انتخاب اصلح
[9]– Homo erectus
[10]– Homo sapiens
[11]– محمد شیرازی، مناظره بین اسلام و داروین، چاپ اول ۱۳۹۲ ه‍. ق ۱۹۷۲ م. فصل انتخاب اصلح
[12]– پروفسور کریگ ونتر (Craig Venter) اولین سلول زنده را در آزمایشگاه تولید کرد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا