کتاب پیک صفحه (مجموعه پیام‌های صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن)

توقفگاه نهم: سفر گیلگمش به‌ سمت جدش نوح(ع)

سفر گیلگمش به‌ سوی جدش نوح(ع) (اوتناپیشتیم) آغاز می‌شود و او در این سفر در جست‌ و جوی جاودانگی است؛ جاودانگی روح نه جاودانگی جسم. گیلگمش از همان ابتدا می‌دانست که هیچ جاودانگی برای جسم نیست و به این سخن او اشاره شد که:
«و تنها الهه‌ها (صالحان) کسانی هستند که با شاماش تا ابد زندگی می‌کنند؛ اما نسل بشر روزگارش شمرده‌ شده است و هر آنچه انجام داده‌اند بر باد هواست

و جدش نوح(ع) سالیان دراز است که مرده و او این مطلب را به‌خوبی می‌داند. بنابراین سفر مزبور، سفری به دنیایی دیگر است و در این سفر گیلگمش بر نفْس خویش پای می‌گذارد و آن جاودانگی‌ای که برای رسیدن به آن سفرش را آغاز کرده بود، به دست می‌آورد. در همان سفر و حتی پیش از آنکه به جدش نوح‌(ع) (اوتناپیشتیم) برسد به خواسته‌اش می‌رسد.

«موهایم را رها می‌سازم و پوست شیر به تن می‌کنم و در صحراها سرگردان می‌شوم[1]

گیلگمش وارد عالم حقیقت می‌شود و در سفرش به‌‌ سوی جدش اوتناپیشتیم (نوح(ع)) امور را همان ‌گونه که هست مشاهده می‌کند:
«سرانجام به کوه “ماشو” رسید،
کوهی که هر روز طلوع و غروب خورشید را نگهبانی می‌کند،
همان‌ که بلندایش به پهنۀ آسمان می‌رسد،
و در پایین، دامنه‌اش به جهان زیرین می‌رسد،
بر دروازۀ آن “مردان سخن‌چین” به نگهبانی ایستاده‌اند،
کسانی که ترس و وحشت ایجاد می‌کنند و نگاهشان مرگبار است،
بزرگی آن‌ها بر کوهستان سایه افکنده است،
آن‌ها که خورشید را در طلوع و غروبش نگهبانی می‌کنند،
وقتی گیلگمش آن‌ها را دید از ترس و وحشت، چهره‌اش به زردی گرایید،
سپس به خود شجاعت داد و نزدیک رفت.
“مرد سخن‌چین” همسرش را خطاب کرد و گفت:
آن‌ که به‌ سوی ما می‌آید جسمش از جنس خدایان است.
همسر “مرد سخن‌چین” به او پاسخ داد:
آری، دوسوم او از خدایان است و یک‌سومش از انسان.
سپس “مرد سخن‌چین” گیلگمش را خطاب کرد،
و به فرزند خدایان چنین گفت:
چه‌ چیز تو را به این سفر دراز واداشت؟
چرا راه پیمودی و با گذر از دریاهای صعب‌ العبور به‌ سوی من آمدی؟
قصد خود را از آمدنت، به من بازگوی.
گیلگمش پاسخ داد:
به قصد دیدار با پدرم (اوتناپیشتیم، نوح) به اینجا سفر کرده‌ام،
همو که به جمع خدایان راه جسته است،
آمده‌ام تا از او معمای زندگی و مرگ را جویا شوم.
مرد سخن‌چین زبان به سخن گشود و خطاب به گیلگمش گفت:
تاکنون هیچ‌کس نتوانسته چنین کند، ای گیلگمش،
هیچ بشری از مسیر کوه‌ها عبور نکرده است،
زیرا مسافتِ دو‌برابر دوازده ساعت تاریکی بر آن سایه افکنده، طوری که نوری وجود ندارد، بخشی از حماسه شکسته شده است،
گیلگمش پاسخ داد: قصد رفتن دارم حتی اگر بهره‌ام غم و درد باشد،
چه در سرما و چه در گرما و چه آه و زاری و نوحه،
حالا دروازۀ کوهستان را برایم بگشای،
مرد سخن‌چین دهان گشود و به گیلگمش پاسخ داد:
گیلگمش، عبور کن و نترس،
به تو اجازه می‌دهم از کوهستان “ماشو” عبور کنی،
باشد که کوه‌ها و رشته‌ کوه‌ها را بپیمایی،
باشد که پاهایت تو را سالم بازگرداند،
این هم دروازۀ کوهستان! پیشِ رویَت باز است
[2]

سفر گیلگمش ادامه می‌یابد تا به بانوی مهماندار می‌رسد که گویی نمادی برای مستی مردم از دلباختگی به دنیا و منیت است. بانوی مهماندار او را به دنیا، توجه به خود و رها‌کردن این سفر ملالت‌آورِ در طلب جاودانگی دعوت می‌کند:
«بانوی مهماندار به گیلگمش پاسخ داد و گفت:
تو هیچ‌گاه آن زندگی‌ای را که در پی‌اَش هستی نخواهی یافت،
چرا‌ که وقتی خدایان انسان را آفریدند، مرگ را قسمتش قرار دادند،
اما زندگی را برای خود نگاه داشتند،
اما تو ای گیلگمش، اندرون خود را از طعام آکنده ساز،
شب و روز، در جشن و طرب باش،
هر روزت را پایکوبی کن،
شب و روز به رقص و سرگرمی بپرداز،
جامه‌های پاکیزه و درخشنده به تن کن،
سرت را بشوی و در آب استحمام کن،
به کودک خردسالی که دست‌هایت را گرفته است مهر بورز،
و همسری را که در آغوش داری، شادمان ساز،
این همان نصیب انسان است.

اما گیلگمش این‌گونه ادامه داد و بانوی مهماندار را مخاطب قرار داده گفت:
ای بانوی مهماندار، راه اوتناپیشتیم کدام است؟
راهنمایی‌ام کن، چگونه به او برسم؟
اگر راهی باشد که به او برسم، از دریاها نیز خواهم گذشت،
اگر رسیدن به او ناممکن باشد همچنان در بیابان‌ها سرگردان خواهم رفت
[3]

با توجه به این عبارت‌های آخر، گویی موسی(ع) در قرآن منظورش را از گیلگمش اقتباس کرده است آنجا که می‌گوید: «لَا أَبْرَحُ حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُبًا» (من همچنان خواهم رفت تا به آنجا که یا به محل تلاقی دو دریا برسم یا سالیان طولانی بگذرد).[4]

و سفر گیلگمش ادامه پیدا می‌کند تا به جدش اوتناپیشتیم (نوح(ع)) می‌رسد و جدش قصۀ طوفان را برای او حکایت می‌کند، گیلگمش راز زندگی را از جدش فرا می‌گیرد.

«اوتناپیشتیم به گیلگمش گفت:
مرگ سنگدل است و بی‌رحم،
کی خانه‌ای ساخته‌ایم که تا ابد بر جای مانَد؟
کی عهدی بسته‌ایم که تا ابد ادامه یابد؟
آیا برادران، میراثی را که تقسیم می‌کنند تا ابد خواهند داشت؟
آیا کینه تا ابد بر زمین باقی خواهد ماند؟
آیا رودخانه بالا می‌رود و طوفان تا ابد باقی می‌ماند؟
پروانه هنوز از پیله‌اش خارج نشده و چشم به چهرۀ خورشید نگشوده، اجلش فرا می‌رسد،
از روزگاران کهن تا کنون زندگی جاوید نبوده است،
و چقدر بین خفتگان و مردگان شباهت است!
آیا همچون مردگان نیستند؟!
هنگامی‌که اجل فرا رسد، کیست که توانَد سروَر و بنده را از هم بازشناسد
؟»[5]

حماسه‌ها، داستان‌ها و اشعار سومریان ثابت می‌کند که سومری‌ها قبل از ظهور ادیان یهودی، مسیحی و اسلام، داستان دین الهی را با تمام جزئیات، شخصیت‌ها و نمادهای آن به‌طور کامل در اختیار داشته‌اند. در الواح گِلین سومریان، خداوندگارِ حقیقیِ یکتا بر همه‌ چیز غالب است. آن‌ها دارای عقاید، ارزش‌های اخلاقی، آرمان‌های مقدس، عبادت و شیوه‌های آن، روش‌های پیروزی بر شیطان و بر دنیا و بر منیت و حب ذات هستند.

بنابراین سومریان، تمام دین از الف تا یاء را در اختیار داشته‌اند. این‌ها را از کجا آورده‌اند؟ این مجموعۀ پیچیده و کامل را که به‌طور ناگهانی در تاریخ سرزمین بین‌النهرین پدیدار شده است از کجا آورده‌اند؟

واقعیتی که برای افراد عاقل (همچون خورشید تابان‌) روشن و نمایان است این است که یک جهش فرهنگی و تمدنی، فرهنگ و تمدن سومریان را برای ما پدیدار ساخته است. هر‌کس می‌خواهد با وجود آنچه به آن‌ها اشاره شد منکر این مطلب شود، به خودش مربوط است و خودش می‌داند. همان ‌طور که اشاره شد فرضیات و نظریه‌هایی برای تفسیر این جهش فرهنگی ارائه شده است؛ که اگر این‌طور نبود کار به طرح نظریۀ آمدن موجوداتی از فضا نمی‌کشید!

شگفتا و حیرتا از کسانی که برای شرح این جهش فرهنگی به ورود موجودات فرازمینی با مرکب‌‌ها و قدرت‌های کیهانی‌شان استناد می‌کنند که البته هیچ اثری از آن‌ها بر زمین نمی‌بینیم؛ ولی نمی‌پذیرند که نفْس آدم در بدنش دمیده یا به آن متصل شد، سپس تکامل یافت و به سطحی بالاتر در ایجاد و سازماندهی و توانایی اندیشیدن و ادراک ارتقا یافت.

  • تاریخ انتشار پیام در صفحه فیس‌بوک سید احمد الحسن(ع): 23 دسامبر 2012

پی‌نوشت‌ها:
[1]. حماسۀ گیلگمش.
[2]. حماسۀ گیلگمش، طه باقر، ص ۷۵ و ۷۶.
[3]. حماسۀ گیلگمش، طه باقر، ص ۷۹ تا ۸۲.
[4]. کهف، ۶۰.
[5]. حماسۀ گیلگمش، طه باقر، ص ۸۷.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا